پشتیبانی مستمر انگلستان از دیکتاتوری پهلویها
اگرچه دولت انگلستان به خاطر سیاستهای اروپایی خود در رویارویی با اتحاد مثلث و کوتاه کردن دست روسیه تزاری از اعمال نفوذ در دربار ایران، از جنبش مشروطیت حمایت کرده بود، ولی بی کفایتی و فساد دولتهای مشروطه و به خصوص
نویسنده: دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی
مقدمه
اگرچه دولت انگلستان به خاطر سیاستهای اروپایی خود در رویارویی با اتحاد مثلث و کوتاه کردن دست روسیه تزاری از اعمال نفوذ در دربار ایران، از جنبش مشروطیت حمایت کرده بود، ولی بی کفایتی و فساد دولتهای مشروطه و به خصوص شکست قرارداد 1919 مشهور به قرارداد وثوق الدوله موجب گردید که انگلیسها از استقرار دمکراسی در ایران به کلی مأیوس شوند و در جستجوی دیکتاتوری نظامی، مقتدر و ضد کمونیست برآیند که بتواند برنامه هایشان را اجرا کند.بنابراین با دستیاری عوامل خود در ایران (سید ضیاء الدین طباطبایی در روزنامه رعد و اردشیر ریپورتر نماینده اینتلجنس سرویس در ایران) و افسر انگلیسی (ژنرال آیرونساید، فرمانده نیروهای انگلیسی و سرهنگ اسمایس، رئیس اطلاعات ارتش انگلیس در ایران) کودتای سوم اسفند 1299 را ترتیب دادند و رضاخان میرپنج را با لقب سردار سپه به قدرت رساندند و پس از آن به مدت بیش از نیم قرن به پشتیبانی مستمر از رژیم دیکتاتوری رضاشاه و پسرش پرداختند.
در خلال 57 سالی که رژیم دیکتاتوری پهلویها بر سرکار بود، هر بار که ایرانیان قدمی در راه هدفهای ملی خود برمی داشتند، انگلیسیها مانع ایجاد می کردند و به انحای گوناگون و ترفندهای شیطانی و ترتیب دادن کودتا یا شبه کودتا به سرکوب مردم می پرداختند.
حادثه 15 بهمن 1327 و تیراندازی به شاه در محوطه دانشگاه و کودتای 28 مرداد 1332 در همین جهت بود. در نتیجه انگلیسیها موفق شدند تا آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از رژیم دیکتاتوری حمایت و سلطه ی خود را در ایران حفظ نمایند.
1- دیکتاتوری بیست ساله رضاشاه (1320-1300)
دولت کودتا بلافاصله پس از دست گرفتن زمام امور به پانزده افسر و درجه دار انگلیسی که در تدارک امور لجستیکی کودتا کمک کرده بودند، پاداش نقدی و مدال و نشان اعطا کرد. سپس به بازداشت 150 نفر از رجال مشروطیت پرداخت. این کار چنان رعب و وحشتی بر محافل سیاسی و مردم ایجاد کرد که هیچ یک از سیاستمداران و روزنامه نگاران جرئت کوچکترین انتقادی را به خود نمی دادند. آن گاه دستور امضای عهدنامه ایران و شوروی را صادر کرد. و در نوروز 1300 با صوابدید انگلیسیها الغای قرارداد منفور 1919 را اعلام کرد. این قرارداد عملاً باطل شده بود.در اردیبهشت 1300 رضاخان سردار سپه پس از احراز مقام وزارت جنگ موفق شد با پشتیبانی انگلیسیها، جنبشهای جدایی طلب را در گیلان و خراسان سرکوب کند. سپس در پاییز آن سال قشون متحدالشکل را تأسیس و امنیت و قدرت دولت مرکزی را طی چند سال در سراسر کشور برقرار سازد. رضاخان در مقام وزارت جنگ، نخست وزیری و پادشاهی از پشتیبانی مستمر انگلیسیها برخوردار بود و به خصوص در ده ساله نخست سلطنتش خواسته های آنان را برآورده می ساخت.
در اردیبهشت 1301 وزارت امور خارجه بریتانیا به تحریم پرداخت مساعده از جانب بانک شاهنشاهی به دولت ایران خاتمه داد و بانک شاهنشاهی مبلغ پنج میلیون قران به رضاخان مساعده پرداخت و به عنوان وثیقه، درآمد گمرکات جنوب را پذیرفت.
پرداخت وام از جانب بانک شاهنشاهی به دولت ایران به میزان وسیع از مهر 1302 آغاز شد. پس از آنکه رضاخان در آبان 1302 به ریاست الوزرایی منصوب شد، قدرتش رو به افزایش رفت و در اواخر پاییز آن سال خزعل، شیخ محمره را که فرمانروای بالفعل خوزستان و تحت الحمایه بریتانیا بود دستگیر و به تهران گسیل داشت. انگلستان تنها به ارسال چند یادداشت اعتراض آمیز بسنده کرد و چون سیاست آن کشور برقرای حکومت مرکزی قوی در ایران را ایجاب می کرد، خزعل را فدای این سیاست جدید نمود.
به رغم مخالفت وزارت امور خارجه ی بریتانیا، جیمز مک مری رئیس بانک شاهنشاهی موفق شد روابط کاری و اجتماعی خوبی با رضاخان برقرار کند و در سالهای نخست 1302 که رضاخان هنوز وزیر جنگ بود، کلیه امور مالی وزارت خانه اش را به بانک شاهنشاهی واگذار کرد. افزون بر آن در اوایل 1303 که ریاست وزرا را برعهده داشت عادت کرده بود دست کم هفته ای یک بار با مک مری شام بخورد. اوج روابط رضاخان با بانک شاهنشاهی در هنگام جنبشهای تاجگذاری رضاشاه در اردیبهشت 1305 بود. به این مناسبت اداره ی مرکزی بانک چراغانی شد و ضیافتهای ناهار و شام متعددی در بانک برپا گردید. ویلکینسون که از چندماه پیش به جای مک مری به ریاست بانک منصوب شده بود مورد احترام خاص رضاشاه قرار گرفته در ضیافت کاخ سعدآباد تنها غیر دیپلمات دعوت شده بود.
بانک با اشاره دولت متبوعش در موارد مختلف به ایران مساعده هایی می پرداخت. مساعده های لیره ای بانک در فاصله سالهای 1302 تا 1304 گاهی به هفتصد هزار لیره می رسید و در مهر 1304 در آستانه ی تغییر سلطنت نهصد هزار لیره شده بود.
انگلستان نخستین دولتی بود که در آذر 1304 رژیم جدید را به رسمیت شناخت و در مراسم تاجگذاری رضاشاه فعالانه شرکت کرد و خانم ویتا سکویل دست را برای ترتیب دادن مراسم مزبور از لندن به تهران فرستاد تا مراسم را به طرز آبرومندی برگزار کند.
در 11 اردیبهشت 1306 دولت ایران طی یادداشتهایی به کلیه نمایندگیهای سیاسی خارجی در ایران اطلاع داد که معاهدات مربوط به حق قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون) ملغی و بلااثر بوده پس از انقضای مدت یک سال، هیچ گونه حقی در این خصوص به بیگانگان داده نخواهد شد.
در خلال این مدت دادگاههای جدیدی تأسیس و قوانین مدنی و جزایی عرفی به تصویب رسید و سرانجام در 19 اردیبهشت 1307، هم زمان با یکصدمین سال امضای عهدنامه سوم ترکمان چای، کاپیتولاسیون لغو گردید. دولت بریتانیا نخستین دولتی بود که اقدام ایران را تأیید کرد.
در همان سال کلیه عهدنامه هایی که طی قرن نوزدهم منعقد شده حقوق ایران بویژه استقلال سیاسی را محدود می ساخت، لغو شد و مقرر گردید قراردادهای بازرگانی جدیدی بر اساس قانون گمرکی جدید با دول بیگانه منعقد گردد. در این هنگام هنوز گمرکات جنوب در اختیار انگلیسیها بود و عواید آن را به عنوان اقساط مطالبات خود برمی داشتند. بنابراین تحویل آن را موکول به دریافت وجوهی کردند که در سالهای گذشته به عنوان وام و مساعده به دولت ایران داده بودند و مجموع آن بالغ بر چهار میلیون و هزار و دویست لیره می شد. انگلیسیها از طریق عوامل خود (ذکاء الملک فروغی و وثوق الدوله) توانستند مطالبات خود را به تصدیق رژیم جدید ایران برسانند.
ولی رضاشاه پس از چانه زنیهای بسیار، طی موافقت نامه ای که در 18 اردیبهشت 1307 به امضای سرهنری کلایو، وزیر مختار انگلیس و فتح الله پاکروان، کفیل وزارت امورخارجه رسید، گمرکات جنوب را در ازای پرداخت مبلغ 2/50 میلیون لیره از انگلیسیها پس بگیرد. دولت ایران بدهیهای خود را ظرف پنج سال تا خرداد 1312 پرداخت و این اختلاف دیرینه حل شد.
هنگامی که در 1311 شرکت نفت ایران و انگلیس به دولت ایران اطلاع داد که حق و سهم ایران بابت عایدات نفت ایران در سال پیش فقط 302 هزار لیره بوده است- در حالی که در سال 1309 درآمد ایران از این بابت چهار برابر این مبلغ بود- این تقلیل فاحش مورد اعتراض دولت قرار گرفت. اما چون شرکت نفت زیر بار نرفت، رضاشاه به گمان اینکه در این مورد هم خواهد توانست امتیاز دادرسی را لغو کند و دولت بریتانیا سخت گیری نخواهد کرد، در شب 6 آذر 1311 در حضور هیئت وزیران امتیازنامه دارسی و پرونده ی نفت را در آتش بخاری انداخت و به وزیرانش دستور داد بی درنگ امتیاز را لغو کنند که فردای آن روز عملی شد.
اقدام دولت ایران در لغو قرارداد دارسی واکنشی خلاف انتظار رضاشاه در بر داشت و بحران بزرگی در روابط وی با انگلستان به وجود آورد. انگلستان در یادداشت 11 آذر 1311 ایران را تهدید کرد در صورتی که از تصمیم خود عدول نکند با عواقب وخیمی روبه رو خواهد شد. ضمناً چند فروند رزمناو جنگی به آبهای ساحلی ایران فرستاد. سرجان سایمون، وزیر امورخارجه ی بریتانیا نیز شکایتی از دولت ایران به دبیرخانه جامعه ی ملل تسلیم کرد.
دولت ایران هیئتی به ریاست علی اکبر داور، وزیر دادگستری را به ژنو فرستاد که در نشست 6 بهمن 1311 نظریات دولت را درباره ی حقانیت ایران بیان کرد و به توجیه الغای قرارداد دارسی پرداخت که منافع ملت ایران را تأمین نمی کرد. سایمون در پاسخ، عمل دولت ایران را مخالف قوانین بین المللی و لطمه به منافع امپراتوری انگلیس دانست. شورای جامعه ی ملل پس از استماع نظر طرفین دکتر ادوارد بنش، وزیر امورخارجه چکسلواکی را مأمور رسیدگی به اختلاف کرد.
در جلسه سوم فوریه به پیشنهاد دکتر بنش، قطع نامه ای را به تصویب شورا رسید که به موجب آن طرفین دعوت به مذاکره مستقیم شده بودند که تا جلسه بعدی در ماه مه (اردیبهشت 1312) راه حلی برای این موضوع بیابند. داور از ترس رضاشاه حاضر به انجام مذاکرات در ژنو نشد و به اصرار او مذاکرات در تهران انجام گرفت. سرجان کدمن، رئیس هیئت مدیره شرکت نفت به تهران آمد و تا حدودی به نظریات ایران افزایش حق السهم از 16 درصد به 20 درصد و دخالت ایرانیان در امور استخراج نفت و وسایل دیگر موافقت کرد، ولی در آخرین لحظه موضوع تمدید را پیش کشید و خواستار تمدید قرارداد تا 1993 گردید. به دنبال مذاکرات خصوصی کدمن با رضاشاه در 16 اردیبهشت 1312 دیکتاتور ایران این شرط را پذیرفت.
بعدها در شهریور 1320 که ایران مورد تهاجم نیروهای انگلیس و شوروی قرار گرفت، سرجان سایمون در نشریه هفتگی اخبار مصور لندن نوشت؛ رضاشاه موافقت با تمدید قرارداد نفت سه میلیون لیره رشوه دریافت کرد که در بانکهای انگلستان به عنوان سپرده گذاشته شد. این بزرگترین سودی بود که انگلستان در استقرار حکومت دیکتاتوری و جو اختناق حاکم بر کشور نصیبش شد.
در این میان نقش ذکاء الملک فروغی، وزیر امورخارجه و سیدحسن نقی زاده، وزیر دارایی وقت قابل انکار نیست که هر دو از فراماسونهای نامدار و وابسته به سیاست انگلیس بودند، هرچند تقی زاده بعدها خود را «آلت فعل» نامید و همه تقصیرها را به گردن رضاشاه انداخت.
رویدادهای فوق که مصادف با روی کارآمدن آدولف هیتلر در آلمان و گرایش رضاشاه به آلمان هیتلری بود، نوعی سردی در روابط ایران با انگلستان به وجود آورد که تا پایان سلطنت رضاشاه ادامه داشت. با این همه انگلیسیها از تقویت و حمایت رژیم دیکتاتوری دست نمی کشیدند. در خرداد 1315 سفارت انگلیس در تهران توجه شهربانی کل کشور را به مقالات مجله دنیا زمینه مارکسیستی به مدیریت دکتر تقی ارانی و تشکیل گروه 53 نفر جلب کرد، در حالی که شهربانی به هیچ وجه متوجه نبود. این اقدام موجب بازداشت و محاکمه اعضای گروه و محکومیت آنان به چند سال زندان گردید که در نتیجه دکتر ارانی در زندان درگذشت و بقیه اعضای گروه تا شهریور 1320 در زندان ماندند و روابط ایران و شوروی بیش از پیش به تیرگی گرایید.
سال 1316 در آستانه انعقاد پیمان سعدآباد که به ابتکار دولت بریتانیا و به منظور سد بندی در برابر توسعه و نفوذ شوروی به سوی خلیج فارس و چاههای نفت خاورمیانه بود، قرار شد قبلاً اختلافات میان کشورهای عضو پیمان از جمله اختلافات بر سر شط العرب (اروند رود) میان ایران و عراق حل شود. وزارت امور خارجه بریتانیا از دریاداری آن کشور نظرخواهی کرد و چنین پاسخ گرفت نظر به اینکه ایرانیان قابل اعتماد نیستند و احتمال دارد در جنگ آینده با دشمنان ما هم دست شوند، مصلحت در این است که شط العرب در اختیار عراق قرار گیرد. بنابراین در قرارداد 7 تیر 1316 بین ایران و عراق، سرتاسر شط العرب به استثنای پنج کیلومتر آبهای مقابل خرمشهر و آبادان به دولت عراق واگذار شد و دولت عراق مکلف شد وجوه دریافتی بابت راهنمایی کشتیها را صرف لایروبی اروند کند. رضاشاه در برابر این ظلم فاحش و مغایر حقوق بین المللی، کوچک ترین اعتراضی نکرد. همان روز پروتکلی در تهران به امضا رسید که علاقه و منافع انگلستان در شط العرب را تصدیق کرد.
به دنبال روی کارآمدن هیتلر در بهمن 1311، رفته رفته روابط ایران و آلمان توسعه یافت و به امضای قرارداد تهاتری آذرماه 1314 انجامید که به موجب آن دولت آلمان در برابر کالاهای صادراتی غیرنفتی ایران، تجهیزات صنعتی و ماشین آلات مختلف و وسایل نقلیه موتوری به ایران صادر می کند.
صدها کارشناس، مستشار، مربی و تاجر آلمانی راهی ایران شدند تا راه اندازی 25 کارخانه ای را که آلمان به ایران تحویل داده بود اداره کنند. دولت انگلستان این گرمی روابط را برنمی تافت ولی هر بار که سرجان سیمور، وزیر مختار انگلیس تقاضای شرف یابی می کرد، رضاشاه او را به حضور نمی پذیرفت، در حالی که به قول سرجان سیمور «ما با ایران دهها مسئله داشتیم که هنوز حل نشده بود.»
در 11 شهریور 1318، فردای روزی که جنگ در اروپا آغاز شد، دولت ایران اعلان بی طرفی کرد و از این تاریخ تا شهریور 1320 کوشید به هر نحوی شده این بی طرفی را حفظ نماید. نظر به اینکه در طول این دو سال جنگ تنها در اروپا جریان داشت، بنابراین خطر زیادی متوجه ایران نبود.
در بهمن 1318 محمدعلی مقدم، وزیرمختار ایران در لندن به وزارت امورخارجه انگلیس پیشنهاد انعقاد پیمان دفاعی محرمانه بین دو کشور را دارد. رضاشاه مایل بود این پیمان محرمانه بماند زیرا بیم آن می رفت که این امر باعث تحریک روسها گردد. ضمناً خواستار ارسال فوری شصت فروند هواپیمای بمب افکن جدید و شکاریهای رده اول گردید.
کابینه جنگی انگلستان در 18 بهمن از رؤسای ستاد خواست پیشنهاد ایران را در مورد دریافت کمک تسلیحاتی و امضای پیمان دفاعی محرمانه مورد بررسی قرار دهد. رؤسای ستاد پاسخ دادند: «انگلستان نمی تواند به ایران هواپیما بفروشد و حتی اگر شورویها ایران را مورد تهاجم قرار دهند، در صورتی که این تهاجم به صورت هوایی باشد، شاید اعزام نیرو به ایران ضرورت نیابد. بنابراین با توجه به تغییر و تحولاتی که در پیش است و هنوز نتیجه آن روشن نیست، پذیرش درخواست وزیر مختار ایران را که مستلزم هماهنگی برنامه های جنگی ایران و انگلیس و اعزام نیرو برای کمک به شاه است توجیه نمی کند. » کابینه جنگی بریتانیا با پذیرش این نظریات به درخواست ایران پاسخ منفی داد.
در تابستان 1319 که انگلستان زیر بمبارانهای شدید نیروی هوایی آلمان قرار داشت و در تلاش برای مرگ و زندگی دست و پا می زد و در مضیقه شدید مالی قرار داشت، رضاشاه به انگلیسیها فشار آورد که چهار میلیون لیره ای را دریافت کند که یک سال قبل سرجان کدمن... کرده بود در دوران جنگ و بدون توجه به کاهش استخراج نفت، هر سال به طور دربست به ایران بپردازد. انگلیسیها خواستار تعلیق این پرداخت تا زمان بهبود وضع مالی خود شدند. اما رضاشاه زیر بار نرفت و شرکت نفت ناچار به پرداخت چهارمیلیون لیره گردید و اواخر سال 1323 این مبلغ را به دولت ایران پرداخت.
پس از تجاوز آلمان به شوروی در یکم تیر 1320 رضاشاه به واگذاری راه آهن ایران و اخراج اتباع آلمانی تن در نداد و انگلیسیها که در برابر شوروی متعهد به کمک شده بودند و راهی به جز ایران در اختیار نداشتند باهمکاری شوروی مسئول تدارک حمله به ایران شدند اما در عین حال انگلیسیها که قلباً با ورود ارتش سرخ به ایران موفق نبوده و از عواقب این کار اندیشناک بودند کوشیدند رضاشاه را متوجه حساسیت و وخامت اوضاع نمایند. آنتونی ایدن، در مهمانی که به افتخار ملکه تبعیدی هلند ترتیب داده بود محمدعلی مقدم، وزیر مختار ایران را به کناری کشید و گفت اگر مسئله واگذاری راه آهن جهت حمل اسلحه و مهمات به جبهه روسیه به نحوی حل شود، از اقدامی که ممکن است پیامدهای وخیمی برای کشورتان داشته باشد، جلوگیری خواهد کرد. مقدم گزارش این گفت و گو را به وزارت امورخارجه فرستاد ولی ظاهراً منصور، نخست وزیر آنرا به اطلاع رضاشاه نرسانید.
وقتی پاسخی به درخواست انگلستان نرسید، ایدن، با احضار مایسکی سفیر شوروی در لندن نقشه حمله مشترک به ایران را مطرح کرد. مایسکی اظهار داشت ما در زیر حمله های کوبنده ارتش آلمان قرار داریم و آماده جنگیدن در دو جبهه نیستیم. ایدن پاسخ داد: «نگران نباشید زیرا ما عواملی در ارتش ایران داریم که به محض حمله به آن کشور ارتش را فلج خواهند کرد. شما فقط چند تیپ از سپاهیان خود را به شمال ایران بفرستید و بقیه کار را ما تمام خواهیم کرد!»
در نیمه شب سوم شهریور 1320 که نیروهای شوروی از شمال و نیروهای انگلیسی و هندی از غرب و جنوب به ایران حمله کردند، عملکرد ارتش فاجعه آمیز بود و به استثنای مقاومتهایی که لشکر 5 کرمانشاه و لشکر6 خوزستان به عمل آوردند، فرماندهان لشکرها و تیپهای خراسان، گرگان، مازندران، گیلان و آذربایجان، همگی فرار را بر قرار ترجیح دادند.
در این میان حوادث شگفت انگیزی روی داد که دست عوامل انگلیسی در آنها دیده می شد:
1- نیروی دریایی جنوب که در نخستین ساعات حمله متفقین زیر آتش توپهای رزمناوهای انگلیسی قرار گرفته بود، بدون هیچ مقاومتی از هم فروپاشید.
2- در تهران، تبریز و اهواز به هواپیماهای نیروی هوایی اجازه پرواز داده نشد.
3- در دومین روز حمله ی متفقین، لشکرهای 1 و 2 پایتخت منحل و سربازان مرخص شدند.
در نتیجه ذکاء الملک فروغی که روز ششم شهریور به نخست وزیری منصوب شده بود، بی درنگ به ارتش دستور ترک مقاومت داد.
مقارن این رویدادها برنامه فارسی رادیو بی بی سی شروع به کار کرد که هدف آن آماده کردن ذهن مردم ایران به برکناری رضاشاه و تحول اوضاع سیاسی کشور بود. سرریدر بولارد، وزیر مختار وقت انگلیس در خاطراتش می نویسد: «این واقعاً تأسف آور بود که درست در زمانی که ما احتیاج به همراهی و مساعدت مردم ایران داشتیم، آنها به سرزنش ما بپردازند و از اینکه حامی شاه مورد تنفرشان بوده ایم اظهار گله مندی نمایند. ولی این وضع دیری نپایید، زیرا ما توانستیم با آغاز پخش برنامه های فارسی از لندن و دهلی تا حدود زیادی بر این مشکل فایق آییم و با تکذیب شایعات بی اساس و مطرح کردن و پاسخ گفتن به بسیاری از سئوالات مربوط به رضاشاه ذهن مردم را نسبت به حقایق روشن کنیم. رادیو بی بی سی در یکی از گفتارهای خود این جمله را پخش کرد: «رضاشاه را ما آوردیم و ما می بریم و این کار به ملت ایران ربطی ندارد.»
نامه های خصوصی و گزارشهای محرمانه سرریدر بولارد که در سال 1991 در لندن منتشر شد نشان می دهد که مطالبی که در آن هنگام علیه رضاشاه از رادیو بی بی سی منتشر می شد قبلاً به وسیله دوشیزه «آن لمبتون» وابسته مطبوعاتی سفارت انگلیس در تهران تهیه و به لندن ارسال شده بود و در مواقع مقتضی به بی بی سی پخش آنها دستور داده می شد.
رضاشاه که تا این زمان در اوج قدرت به سر می برد و به مدت بیست سال تنها فردی بود که بر ایران حکومت می کرد، ناگهان از خود ضعف و ناتوانی عجیبی نشان داد. او دوبار قصد داشت از تهران فرار کند و حتی قصد پناهندگی به سفارت انگلیس را داشت.
در برابر چنین ترس و وحشتی می توان پی برد که پس از آنکه فروغی در 25 شهریور استعفای او را گرفت، انگلیسیها چه خدمتی به رضاشاه کردند که وی را به سلامت از ایران خارج نمودند تا هم از خشم مردم دور بماند و هم از گزند روسها که به خون او تشنه بودند. انگلیسیها ابتدا رضاشاه را به جزیره موریس بردند و پس از شش ماه به ژوهانسبورگ منتقل ساختند که در نهایت عزت و احترام تا پایان عمرش در آنجا به خوبی زندگی کرد و هزاران مصیبت و بدبختی و قحطی برای مردم ایران باقی گذاشت.
رضاشاه در عرشه کشتی برمه که او و خانواده اش را به تبعید می برد به سر کلارمونت اسرکین مهماندار انگلیسی خود اظهار داشت: «چرا به من نگفتند که انگلیسیها به کمک من احتیاج دارند؟ اگر وزیر مختار شما برای من توضیح داده بود که کشور من چقدر برای استراتژی بزرگ متفقین ضرورت دارد، من فرصت همکاری می یافتم. شما انگلیسیها ادعا می کنید که من جاسوسان آلمانی را پناه داده بودم. این حرف بی معنی است. آلمانیها در ایران بودند ولی مأمورین شهربانی و تأمینات من از نزدیک مراقبشان بودند تا مبادا بی طرفی ما را به خطر بیفکنند. می گویید احتیاج به ایران داشتید تا از طریق آن برای روسها تانک و توپ بفرستید. اگر به جای این بدبختی که بر سر ما آوردید این را به من گفته بودید، من راه آهن سراسری خود را در اختیارتان می گذاشتم. شما به جای اینکه بگویید به چه چیز احتیاج دارید، نه تنها به جنگ با کشور من پرداختید، بلکه در حمله، با منفورترین و ترسناک ترین دشمن ما روسیه هم دست شدید!»
2- دوران دمکراسی بحرانی (1332- 1320)
پس از اشغال ایران و خروج رضاشاه از صحنه سیاست، مسئله آینده رژیم مطرح شد. انگلیسیها تمایل زیادی به سلطنت محمدرضا پهلوی نداشتند و او را به خاطر روابط نزدیکی که با سفارت آلمان داشت و فاقد شخصیتی دیکتاتور مانند پدرش بود شایسته این مقام نمی دانستند. ولی سرانجام پس از اینکه حمید میرزا قاجار، برادرزاده احمدشاه به علت ندانستن زبان فارسی از نامزدی سلطنت حذف شد، به ناچار و به طور موقت با سلطنت محمدرضا شاه موافقت کردند تا در صورتی که از اوامرشان سرپیچی کرد بی درنگ او را خلع نمایند.فروغی و وزیر امور خارجه انگلوفیل، علی سهیلی، همه ی توان خود را در این رژیم و هیئت حاکمه ایران زیر چتر حمایت دولت بریتانیا به کار بردند. فروغی مجلس سیزدهم را که انتخابات آن در دوره رضاشاه انجام گرفته بود افتتاح کرد، نرخ خرید لیره را به 140 ریال افزایش داد تا ارتش انگلیس لیره کمتری در ایران هزینه کند، سپس پیمان سه جانبه ایران و انگلیس و شوروی را که پیش نویس آن در لندن با مشارکت دولت و هم مسلک او سیدحسن تقی زاده تهیه شده بود به مجلس تسلیم کرد. به موجب این لایحه، ایران از حالت کشوری اشغال شده به کشوری تبدیل می شد که به دلخواه خود کلیه فرودگاهها، راه آهنها، جاده ها و کلیه وسایل ارتباطی و مخابراتی خود را در اختیار متفقین می گذاشت و در مقابل متفقین متعهد می شدند شش ماه پس از پایان جنگ خاک ایران را تخلیه کنند.
قرارداد سه جانبه در 9 بهمن 1320 به تصویب مجلس رسید و فروغی که مأموریتش را انجام داده بود یک ماه بعد استعفا کرد و جای خود را به علی سهیلی وزیر امورخارجه انگلوفیلش سپرد.
در دوران پنج ساله ی اشغال ایران (1325-1320) سرریدر بولارد، وزیرمختار انگلیس که مقارن کنفرانس تهران در 1322 به مقام سفارت ارتقاء یافت با همکاری ژنرال فریزر، وابسته نظامی و دوشیزه لمبتون، وابسته مطبوعاتی و کلنل پایبوس، رئیس اطلاعات ارتش انگلیس در ایران فرمانروای واقعی ایران بود.
وی از طریق عوامل خود که به نخست وزیری منصوب می کرد- فروغی، سهیلی، ساعد، صدر و حکیمی- سیاستهای دولت متبوع خود در ایران را به موقع اجرا می گذاشت. شورویها که مشغول جنگ با ارتش آلمان بودند، در واقع چندان توجهی به مسائل داخلی ایران نداشتند و تنها به تبلیغات کمونیستی و تجزیه طلبی در مناطق اشغالی خود در شمال کشور بسنده می کردند.
شاه نیز وزن و اهمیتی نداشت و اوقات خود را صرف عیاشی و جمع آوری اتومبیلهای لوکس و شکاری می کرد. به طوری که در آذر 1322 هم زمان با تشکیل کنفرانس تهران، فقط استالین به دیدار او در کاخ مرمر رفت و چرچیل و روزولت از ملاقات تشریفاتی با او خودداری کردند و شاه مجبور شد خودش به دیدن نخست وزیر انگلیس و رئیس جمهور امریکا برود. با وجود این محمدرضا شاه دست از تحریک برنمی داشت و با هم دستی سفارت انگلیس واقعه 17 آذر را علیه دولت قوام برپا کرد ولی در برابر بازداشت رجال سیاسی و نظامی کشور به اتهام فعالیت به نفع آنان خاموش ماند و هیچ اعتراضی به عمل نیاورد.
در تابستان 1322 هم زمان با اتهامات مجلس چهاردهم، انگلیسیها سیدضیاء الدین طباطبایی نخست وزیر زمان کودتا را با سلام و صلوات از فلسطین به ایران آوردند و وی که در غیاب خود به نمایندگی از یزد انتخاب شده بود حزب راست گرای اراده ی ملی را در برابر حزب توده تأسیس کرد و تا پایان دوره چهاردهم از دولتهای طرفدار انگلیس پشتیبانی نمود.
دولت سهیلی در شهریور 1322 با فشار انگلیسیها به آلمان هیلتری اعلان جنگ داد تا بتواند به اعلامیه ی ملل متحد ملحق شود و در کنفرانسهای صلح بعد از جنگ شرکت نماید. در اسفند 1323 نیز ایران به ژاپن اعلان جنگ داد و رسماً در صف متفقین درآمد. در 18 اردیبهشت 1324 با تسلیم ارتش آلمان تسلیم و پایان یافتن جنگ در اروپا، دولت ایران در جشنهای پیروزی شرکت کرد ولی ملت که از پیروزی دشمنان دیرینه اش خشنود نبود، با سردی از این جشنها استقبال کرد.
پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی در مرداد و شهریور 1324 و تسلیم ژاپن، جنگ جهانی دوم پایان یافت. نیروهای امریکایی و انگلیسی شروع به تخلیه خاک ایران نمودند ولی شورویها طبق پیمان سه جانبه، تخلیه ایران را به شش ماه پس از پایان جنگ موکول نمودند و در همان تاریخ سیدجعفر پیشه وری، تأسیس فرقه دمکرات آذربایجان را اعلام و با پشتیبانی ارتش سرخ شروع به تصرف شهرها و روستاهای آذربایجان کرد. وقتی دولت ابراهیم حکیمی در آبان ماه ستونی از نیروهای نظامی را برای کمک به پادگان تبریز فرستاد، شورویها در شریف آباد قزوین از عبور آن به آذربایجان جلوگیری کردند و پیشه وری در 21 آذر 1324 با اعلام تشکیل دولت خودمختار آذربایجان خود را نخست وزیر نامید. انگلیسیها از ایران حمایت جدی به عمل نیاوردند و در کنفرانس مسکو که با شرکت وزیران امورخارجه انگلیس، امریکا و شوروی تشکیل شد، طرح تشکیل کمیسیون سه جانبه به منظور یافتن راه حلی برای مسئله ایران را پیشنهاد کردند و این پیشنهاد را محرمانه به اطلاع حکیمی، نخست وزیر رساندند. حکیمی پنهان از افکار عمومی و مجلس با این طرح موافقت کرد مشروط بر اینکه دو نماینده از ایران هم به این کمیسیون افزوده شود.
هنگامی که رادیو بی بی سی این خبر را منتشر کرد، جنجالی در مجلس برخاست و چندتن از نمایندگان در نامه ای به نخست وزیر متذکر شدند: «دولت حق اخذ هیچ گونه تصمیمی که جزئاً و کلاً، مستقیم و غیرمستقیم، دخالت یک یا چند دولت خارجی را در امور داخلی ایران تصریحاً یا تلویحاً بیان کند، ندارد»
در نتیجه طرح انگلستان که بی شباهت به قراردادهای 1907 و 1919 نبود در نطفه خفه شد و حکیمی مجبور به استعفا گردید.
با روی کارآمدن مجدد قوام و اتخاذ سیاست آشتی جویانه با شوروی و سفر نخست وزیر جدید به مسکو و امضای قرارداد سه ماده ای قوام-سادچیکوف، ارتش شوروی شروع به تخلیه ایالات شمالی ایران کرد و زمینه تفاهم با حکومت محلی آذربایجان فراهم شد. اما مخالف آمریکاییها با این ترتیبات، اولتیماتوم ترومن رئیس جمهور امریکا به استالین و نقش شورای امنیت ملل متحد، این نقشه ها را نقش بر آب کرد. وزیران توده ای از کابینه قوام اخراج شدند و ارتش تبریز را آزاد کرد و استقلال و تمامیت ارضی ایران محفوظ ماند.
در همان حال مبارزه ای پنهانی بین امریکا و انگلیس بر سر سلطه و نفوذ بر ایران آغاز شد. انگلیسیها که تا آن زمان ایران را شکارگاه اختصاصی خود می دانستند، می کوشیدند به هر قیمتی منافع و امتیازاتشان را حفظ نمایند و امریکاییها در تلاش بودند با اعمال نفوذ به انحای گوناگون در سیاست ایران در نهایت سهمی از نفت ایران به دست آوردند.
در انتخابات مجلس پانزدهم، قوام توانست 74 نماینده از حزب دمکرات ایران تحت ریاست خود را به مجلس بفرستد و با اتکا به امریکاییان از احراز اکثریت توسط نمایندگان طرفدار انگلیس جلوگیری کند. هنگامی که مجلس پانزدهم در 1326 ماده واحده ای دایر بر کان لم یکن شناختن قرارداد قوام- سادچیکوف درباره ی تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی را تصویب کرد، تبصره ای به شرح زیر به آن افزود:
دولت مکلف است در کلیه ی مواردی که حقوق ملت ایران نسبت به منابع ثروت کشور اعم از منابع زیرزمینی و غیر آن مورد تضییع واقع شده است، به خصوص راجع به نفت جنوب، به منظور استیفای حقوق ملی مذاکرات و اقدامات لازمه را به عمل آورد و مجلس شورای ملی را از نتیجه آن مطلع سازد.
تصمیم مجلس شورای ملی نارضایتی انگلیسیها را برانگیخت و موجب دشمنی شدید آنان با قوام گردید. انگلیسیها که از ابتدا با اعطای امتیاز نفت شمال به روسها مخالفت جدی نکرده بودند و با این کار می خواستند منافع خود را در نفت جنوب حفظ کنند، اکنون از تصویب این تبصره در مورد استیفای حقوق ایران از نفت جنوب نگران شده بیم آن داشتند که در ایران نیز مانند بسیاری از کشورهای جهان سوم آتش ناسیونالیسم شعله ور شود و منافعشان را به خطر بیفکند.
از این رو سفارت انگلیس و دربار دست به دست هم دادند و موجبات سقوط حکومت قوام را فراهم کردند که سرانجام در 18 آذر 1326 این امر محقق شد. دولتهای حکیمی، هژیر، ساعد، منصور که پس از آن روی کار آمدند، همگی از سفارت انگلیس حرف شنوی داشتند و سیاستهای آن کشور را اجرا می کردند ولی دولتهای ضعیف و فاسد مزبور قادر نبودند اقدام اساسی در حفظ حقوق کشور در نفت جنوب به عمل آوردند.
در دی ماه 1326 آنتونی ایدن، ویرامورخارجه سابق انگلیس در سفر به ایران از تأسیسات نفت آبادان بازدید نمود و طی مصاحبه مطبوعاتی در تهران از وضع کارگران پالایشگاه نفت در آبادان ابراز رضایت کرد و اقدامات اصلاحی شرکت نفت را ستود تا ایرانیان را از دنبال کردن مسئله نفت منصرف سازد. هیئت مدیره شرکت نفت در لندن نیز بی اعتنا به اعتراضهای نیم بند دولت ایران از دادن پاسخ طفره رفت.
در این هنگام که شعله های جنبش ناسیونالیستی به گوشه و کنار مستعمرات زبانه می کشید، جنبش استقلال هند اوج می گرفت و ملتهای خاورمیانه به جنب و جوش افتاده بودند، دولت کارگری انگلیس به ناچار در مرداد 1326 با استقلال هند و تقسیم شبه قاره به دو کشور هند و پاکستان موافقت کرد و در سالهای بعد استقلال برمه، سری لانکا، بنگلادش و نپال را پذیرفت.
ایران از این موج ناسیونالیستی و استقلال طلبی برکنار مانده بود. مظهر سیاست استعماری انگلیس در ایران شرکت نفت ایران و انگلیس بود که دولتی در درون دولت به شمار می رفت. شرکت بدون هیچ شرم و حیایی در امور داخلی کشور دخالت می کرد، نخست وزیر عزل و نصب می کرد، استان نفت خیز خوزستان را در اختیار داشت و ثروت ملی ایرانیان را به تاراج می برد. مالیاتی که بابت درآمدهایش به خزانه داری انگلیس می پرداخت بیش از حق السهمی بود که به ایران می داد.
نظر به اینکه حکومتهای ضعیف حکیمی و هژیر و ساعد در حفظ منافع انگلستان ناتوانی نشان دادند انگلیسیها به این فکر افتادند دیکتاتوری رضاشاهی را تجدید و از شاه پشتیبانی کنند. به دنبال حوادث آذربایجان، امریکاییها و بویژه شاه را که تا حدودی محبوبیت کسب کرده بود تشویق به دیکتاتوری می کردند.
هرچند مسافرت شاه به انگلستان در تیرماه 1327 غیررسمی و به بهانه شرکت در بازیهای المپیک صورت گرفت، ولی در واقع مذاکراتی بین شاه و مقامات انگلیسی و شرکت نفت به عمل آمد که هدف از آن تثبیت موقعیت شرکت نفت با تغییرات جزیی در قرارداد 1312 مجلس و ادامه کار بانک شاهنشاهی تحت نامی دیگر بود.
پس از انقضای امتیاز آن در بهمن 1327، انگلیسیها با استرداد پولهای سپرده شده رضاشاه در بانکهای انگلیس موافقت کردند و افزایش اختیارات شاه را در انحلال مجلس شورای ملی و تأسیس مجلس سنا پذیرفتند.
اجرای این برنامه نیازمند شوک شدیدی بود که با حادثه 15 بهمن 1327 و تیراندازی به شاه در محوطه دانشگاه تهران انجام گرفت. در تهران حکومت نظامی اعلام شد، روزنامه ها توقیف، حزب توده منحله اعلام و آیت الله کاشانی به فلک الافلاک تبعید گردید. شاه با استفاده از فضای اختناق به وجود آمده به تشویق تقی زاده و ساعد مراغه ای نخست وزیر، رسماً خواستار تشکیل مجلس مؤسسان برای افزایش اختیارات خود و همچنین تشکیل مجلس سنا گردید.
مجلس مؤسسان که در اردیبهشت 1328 در محیط ارعاب و وحشت پس از شبه کودتای 15 بهمن تشکیل شده بود مواد 404 و 48 قانون اساسی را تغییر داد. مجلس شورای ملی نیز لایحه تشکیل مجلس سنا، واگذاری املاک رضاشاه به مالکیت محمدرضا شاه و اعطای لقب کبیر به رضاشاه را پی در پی تصویب کرد.
به موازات آن مذاکرات محرمانه ای میان نوپل گس، عضو هیئت مدیره شرکت نفت و عباسقلی گلشائیان وزیر دارایی صورت گرفت که به امضای قرارداد الحاقی و تقدیم آن در 26 تیر 1328 به مجلس گردید. به موجب این قرارداد حق السهم ایران از هر تن صادراتی از چهار شیلینگ به شش شیلینگ افزایش می یافت و در مجموع درآمد ایران از نفت از 20... به 27... بالغ می شد که بسیار دور از انتظارات مردم بود. دولت ساعد بی درنگ قرارداد الحاقی را با قید دو فوریت به مجلسی تقدیم کرد که تنها چند روز به پایان عمرش باقی مانده بود.
نمایندگان اقلیت (مکی، بقایی، حائری زاده، آزاد و رحیمیان) به شدت به مخالفت با لایحه دولت پرداختند و مانع از تصویب آن تا پایان دوره ی مجلس پانزدهم شدند.
پشتیبانی افکار عمومی از نمایندگان اقلیت و شور و هیجان ایجاد شده در مردم محافل سیاسی لندن را شگفت زده کرد. انگلیسیها کوشیدند با مداخله در انتخابات دوره شانزدهم به وسیله سپهبد رزم آرا که در واقع از پشت پرده سیاست کشور را هدایت می کرد، قرارداد الحاقی را به تصویب برسانند. ولی مقاومت مردم و قتل هژیر، وزیر دربار به دست یکی از اعضای فداییان اسلام موجب ابطال انتخاب گردید و در انتخابات بعدی هشت نفر از جبهه ملی به مجلس جدید راه یافتند که هدفشان لغو مصوبات مجلس مؤسسان و استیفای حقوق ایران از شرکت نفت بود.
در این میان علی منصور نخست وزیر سوم شهریور، یک کابینه محلی تشکیل داد با محافظه کاری از اظهارنظر درباره ی قرارداد الحاقی خودداری می کرد. ولی در 4 تیر 1329 که کره شمالی به کره جنوبی حمله کرد، امریکاییها از ترس اینکه پس از کمونیست شدن چین و جنک کره نوبت به ایران برسد فشار آوردند که سپهبد رزم آرا رئیس ستاد ارتش به نخست وزیری منصوب گردد. نامزد انگلیسیها سید ضیاء الدین نخست وزیر کودتای سوم اسفند بود ولی امریکاییها توانستند سرانجام شاه را با زمامداری رزم آرا موافقت کنند. رزم آرا دو روز بعد کابینه خود را به شاه معرفی کرد.
مهم ترین وظیفه نخست وزیر جدید به تصویب رساندن قرارداد الحاقی بود. هنگامی که در 30 آذر 1329 شرکت نفت امریکایی آرامکو قراردادی بر اساس 50-50 با عربستان سعودی امضا کرد، امید تصویب قرارداد الحاقی به یأس مبدل شد و دولت رزم آرا لایحه را از مجلس پس گرفت ولی به شدت به مخالفت با ملی کردن صنعت نفت پرداخت. قتل رزم آرا در 16 اسفند که به قول روزنامه فرانسوی لوموند، عامل استعمار و یکی از بی رحم ترین بند و بست چیهایی که ایران هرگز نظیر او را ندیده بود، به دست یکی دیگر از اعضای فداییان اسلام، اره را برای ملی کردن نفت هموار کرد تا سرانجام در 29 اسفند به رغم مخالفت انگلوفیلها و توده ایها به تصویب رسید و سبب شادی و سرور مردم گردید.
شرکت نفت در واکنش به ملی شدن نفت، با قطع عیدی کارگران و اضافه کار کسانی که در ماهشهر انجام وظیفه می کردند باعث تظاهرات کارگران شرکت نفت در فروردین 1330 و کشته شدن سه انگلیسی و نوزده ایرانی گردید.
دولت انگلستان چند ناو جنگی به شط العرب فرستاد و بحران بزرگی به وجود آمد. حسین علاء نخست وزیر که مرد این میدان نبود استعفا کرد و مجلس در جستجوی نخست زویر جدیدی برآمد. این حوادث پی در پی که برخلاف میل انگلیسیها بود، آنان را واداشت که یک بار دیگر سید ضیاء را نامزد نخست وزیری کنند. ولی مجلس با دادن رأی تمایل به دکتر مصدق آنان را غافلگیر کرد.
مصدق قبول نخست وزیری را مشروط به تصویب لایحه نه ماده ای اجرای ملی کردن نفت مشهور به قانون خلع ید کرد و وقتی مجلس این قانون را در 10 اردیبهشت به تصویب رساند، در همان روز برنامه دولت خود را که اجرای قانون ملی شدن و اصلاح قانون انتخابات بود به تصویب مجلسین رساند و فرمان نخست وزیری دریافت کرد.
فردای آن روز سر فرانسیس شپرد سفیر انگلیس در تلگرامی به وزارت امورخارجه در لندن نوشت: «در ماههای اخیر درک امریکا در ایران کار آسانی نبوده است زیرا هم تا حدودی با پیشینه ی آن و هم با سیاست سنتی ایالات متحده در کشورهای خارجی تطیبق نمی کرده است. در ژوئن 1950 [تیر 1329] هنگامی که ما سعی می کردیم از دخالت در امور داخلی ایران اجتناب کنیم سفیر امریکا تمایل خود را به اینکه سپهبد رزم آرا رئیس وقت ستاد ارتش به نخست وزری منصوب شود از کسی پنهان نمی کرد. »
نظر امریکاییان این بود که پس از یک سلسله نخست وزیران بی عرضه و فاسد، نیاز به نخست وزیری است که در صورت بروز حوادث ناگوار، ارتش را پشت سر خود داشته باشد. در آن هنگام این نظر در سفارت حاکم بود که ابتدا باید روی سیدضیاء الدین آزمایش کرد، زیرا او هم فردی غیرنظامی است و هم از شهرت به پاکدامنی برخوردار است و این دو عامل موجب محبوبیت او در میان مردم خواهد شد. در صورتی که او موفق نشد این امکان وجود دارد که به دیکتاتوری با سقوط رزم آرا برگردیم. نتیجه سیاست امریکا این بود که تنها شخصیت مقتدر ایران در یک نقش سیاسی دمکراتیک که برایش ساخته نشده بود به هدر رفت و در نتیجه در حال حاضر هیئت حاکمه ایران از داشتن شخصیتی مانند او محروم مانده است.
مصدق توانست تا 29 خرداد 1330 خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس را عملی کند. انگلیسیها که ناوگان خود را به مقابل جزیره آبادان فرستاده قصد پیاده کردن نیرو در جنوب ایران را داشتند استدلال می کردند. در این صورت دولت شوروی از ماده 5 و 6 عهدنامه 1921 استفاده شمال ایران را اشغال خواهد کرد. انگلیسیها ابتدا به دیوان بین المللی دادگستری سپس به شورای امنیت سازمان ملل متحد شکایت کردند و به اعزام هیئتهایی به ایران (هیئت جکسون، هیئت استوکس با میانجیگری هریسن نماینده رئیس جمهور امریکا) پرداختند که چون پیشنهادهایشان با قانون نه ماده ای مغایرت داشت مورد موافقت دکتر مصدق قرار نگرفت.
در واقع انگلیسیها در طول زمامداری مصدق پنج بار پیشنهادهایی به وی تسلیم کردند که هر کدام به نحوی حاکی از مخالفت با ملی شدن واقعی صنعت نفت و مغایر با قانون نه ماده ای بود.
هنگامی که ناخدایان نفتکشها از دادن رسید در برابر دریافت نفت خودداری و نفتهای خود را خالی کردند و کارشناسان انگلیسی نیز از ادامه کار برای شرکت ملی نفت ایران خودداری ورزیدند، نخست وزیر دستور اخراج کارشناسان را صادر کرد. وقتی آخرین کارشناس انگلیسی در 11 مهر از ایران خارج شد گفت خدا را شکر که از استعمار 150 ساله انگلیس خلاص شدیم.
مصدق به منظور دفاع از حقوق ایران شخصاً در شورای امنیت حضور یافت و در نطقی مستدل حقانیت ایران و اجحاف شرکت نفت را به جهانیان ثابت کرد. انگلیسیها امیدوار بودند با موقعیت برتر و حق وتویی که در شورای امنیت داشتند به آسانی خواهند توانست قطع نامه ای در محکوم کردن ایران به تصویب شورا برسانند، ولی دفاع مصدق این امید را به یأس مبدل کرد و شورای امنیت نسبت به طرح قطع نامه پیشنهادی انگلیس بی میلی نشان دادند. در نتیجه به پیشنهاد نماینده فرانسه اظهارنظر قطعی شورای امنیت موکول به رأی دیوان بین المللی دادگستری گردید و تلاشهای دولت انگلیس عقیم ماند. این امر موجب سقوط کابینه کارگری و روی کارآمدن محافظه کاران و نخست وزیری چرچیل در انگلستان گردید.
مصدق در راه بازگشت به ایران به قاهره رفت و در پایتخت مصر اعلامیه مشترکی با مصطفی نحاس پاشا، نخست وزیر آن کشور امضا کرد و مساعی دو کشور را در راه مبارزه با امپریالیسم انگلستان نامید و مورد استقبال پرشور مردم قاهره قرار گرفت.
در دی ماه 1330 مصدق که از تحریکات کنسولگریهای انگلیس در شهرستانها به جان آمده بود اقدام به تعطیل نه کنسولگری انگلیس در ایران کرد و به قول خودش این «لانه های جاسوسی» را تعطیل نمود. سپس به اسقفهای کلیسای انگلیس در اصفهان و شیراز اخطار کرد به اتهام فعالیتهای جاسوسی ظرف چند روز ایران را ترک نمایند. نورمن شارپ، اسقف کلیسای شیراز متهم به تحریک عشایر جنوب و تطمیع آنها شده بود. در نتیجه دولت بریتانیا سفیر خود را از ایران فراخواند و روابط دو کشور به سطح کاردار تنزل یافت.
در اوایل تیرماه 1331 شکایت انگلیس از ایرانیان در دیوان بین المللی دادگستری مطرح شد. این بار نیز مصدق شخصاً در دادگاه حضور یافت و حقانیت ایران را به اثبات رساند. مصدق در نطق خود در دیوان استدلال کرد ایران با دولت انگلیس اختلاف و دعوایی ندارد و با شرکت نفت ایران و انگلیس طرف است که طی پنجاه سال گذشته به ایران اجحاف کرده است. نظر به اینکه صلاحیت دیوان رسیدگی به دعاوی دولتهاست بنابراین صلاحیت داوری در دعوای ایران با یک شرکت خصوصی را ندارد ولو اینکه اکثریت سهام آن متعلق به دولت انگلیس باشد. دیوان این استدلال را پذیرفت و به نفع ایران رأی داد.
از این تاریخ انگلیسیها نقشه براندازی حکومت مصدق را طرح کردند. در پاییز 1331 نقشه مزبور را که عملیات چکمه نام داشت سانتی وودهاوس نماینده اینتلجنس سرویس در ایران با خود به امریکا برد و به زمامداران آن کشور تسلیم کرد.
ظاهراً دمکراتها پاسخ داده بودند تا وقتی که بر سر کارند با این گونه نقشه ها موافقت نخواهند کرد. ولی وقتی در بهمن 1331 جمهوریخواهان بر سر کار آمدند. برادران روس- جان فوستر وزیرامور خارجه و آلن رئیس سازمان سیا- نقشه عملیات پیشنهادی انگلستان را با اشتیاق پذیرفتند و با تغییر نام آن به آژاکس شروع به تهیه مقدمات آن کردند.
انگلیسیها و امریکاییها دریافته بودند که از طریق قانونی نخواهند توانست مصدق را شکست داده برنامه های خود را اجرا کنند، به خصوص هنگامی که دادگاههای ونیز و توکیو به شکایت انگلیس مبنی بر اینکه نفت صادراتی ایران دزدی است رأی مخالف دادند. در واقع از نظر حقوقی حق به جانب ایران بود ولی از نظر نظامی، زور انگلیس و امریکا چربید.
هرچند کودتای 28 مرداد، کودتای امریکایی نامیده شده است ولی در حقیقت نقشه آن را انگلیسیها به وسیله جاسوسان خود (رابین زین و مانتی وودهاوس) تهیه و به وسیله عوامل خود (برادران رشیدیان، شماری از نمایندگان مجلس، درباریان و اراذل و اوباش) اجرا کردند عواملی که در اختیار کرمیت روزولت نماینده سازمان سیا نهاده بودند و سرانجام موفق شدند در 28 مرداد 1322 به عمر حکومت قانونی و مردمی مصدق خاتمه بدهند و این پایان کار دوازده سال دمکراسی بحرانی در ایران بود.
پس از پیروزی کودتا، شاپور ریپورتر، جاسوس انگلیس در محاکمه مصدق در دادگاه نظامی حضور یافت و پشت سر مصدق که سرش را روی دستهایش نهاده به فکر فرورفته بود ایستاد و در کنار عکسی که از وی برداشتند نوشت: «مأموریت انجام شد. » ! misson Accomplisheds
3- دوران 25 ساله دیکتاتوری محمدرضا شاه
کوتای ننگین 28 مرداد نخستین یورشی نبود که انگلیسیها به دمکراسی نوپای ایران بردند. آنان قبلاً نیز در اسفند 1299 و بهمن 1327 چنین یورشهایی به عمل آورده بودند که اولی قرین موفقیت و منجر به استقرار دیکتاتوری رضاشاه و دومی منجر به ایجاد محیط ارعاب و خفقانی شده بود که انگلیسیها قصد داشتند با استفاده از آن، قرارداد الحاقی نفت را به تصویب مجلس برسانند ولی شکست خورده بودند. این مراحل تاریخی به خوبی نشان می دهد که انگلیسیها هیچ گاه اعتقادی به دمکراسی در ایران نداشتند بلکه برعکس همیشه از رژیم دیکتاتوری پشتیبانی می کرده اند.از سوی دیگر بررسی پرونده های دیپلماتیک در وزارت امور خارجه انگلستان نشان می دهد که سرآغاز پشتیبانی آن کشور از حکومت فروغی در ایران پس از سرنگونی حکومت دکتر مصدق نبوده بلکه بسیار پیش تر از آن بوده است. هنوز یک سال از سلطنت محمدرضا شاه نگذشته بود که شاه جوان مبارزه ای تدریجی ولی مستمر برای کسب اختیارات پدرش و وارونه ساختن حرکت به سوی سلطنت مشروطه را آغاز کرد و آن واقعه 17 آذر 1321 و تلاش برای سرنگونی حکومت قوام بود. در طول پنج سال بعدی انگلیس تصمیم گرفت شاه را یاری دهد تا به «مرد نیرومند» ایران تبدیل شود زیرا به این نتیجه رسیده بود که از طریق یک دیکتاتور بهتر خواهد توانست منافع ژئوپلتیکی و بازرگانی خود را حفظ کند تا از راه دمکراسی پارلمانی وزارت خانه ی امور خارجه انگلستان و امریکا به نحوی شگفت انگیز از پیامدها و خطرات ذاتی تصمیم خود و کمک به شاه در کسب قدرت مطلقه آگاه بودند. به گفته ی یکی از ناظران تاریخی ایران: «در این دوران نظام سیاسی ایران هر چند صد در صد دمکراتیک نبود اما چند حزبی بود.» در آن روزها شاه با هر یک از رجال سیاسی ملاقات می کرد می گفت:
«این قانون اساسی بر ضد محمدعلی شاه نوشته شده و هیچ اختیاری به شاه نداده است.»
محمدرضا پهلوی در دوران 37 ساله سلطنتش «عدم آمادگی مردم» را برای توجیه حکومت فردی خود پیوسته تکرار می کرد و حامیان داخلی و خارجی اش آن را منعکس می ساختند. شگفت انگیزترین جنبه های پرونده های دیپلماتیکی که مورد بررسی قرار گرفته این است که وزارت امور خارجه انگلیس هیچ خیال باطلی در مورد استقرار محدود حکومت فردی در ایران به سر راه نمی دادند. سرجان لوروجتل سفیر بریتانیا در آذرماه 1326 پس از سقوط حکومت قوام پیش بینی کرد که شاه از این پس با پشتیبانی مقامات نظامی، نفوذ مستقیم و گسترده ای بر امور دولت و کشور اعمال خواهد کرد. شاه با شرکت مستمر خود در نشستهای هیئت وزیران اختیارات نخست وزیر را کاهش می داد.
شاه یک بار در آذر 1321 و برای بار دوم در آذر 1326 با تشویق و هم دستی با سفارت انگلیس حکومت قوام را سرنگون کرده عوامل خود را بر سرکار آورده بود و آمادگی داشت باز هم در جهت دخالت در امور کشور برخلاف نص صریح قانون اساسی اقدام کند. کودتای 28 مرداد بهترین فرصت را در اختیار او گذاشت. اگرچه حکومت زاهدی دست نشانده ی واشنگتن بود، ولی دستور بریتانیا آن چنان در کشور ما ریشه دوانده بود که امریکاییهای نورسیده با اینکه ظاهراً نقش رهبری را ایفا می کردند، در عمل هرگز قادر نبودند سررشته امور را واقعاً در دست بگیرند و عوامل سرسپرده انگلیس را کنار بزنند.
به دنبال کودتای 28 مرداد، در نتیجه اصرار و فشار آنتونی ایدن وزیر امور خارجه انگلیس، دولت زاهدی، با تجدید روابط دیپلماتیک بین دو کشور قبل از حل مسئله نفت موافقت کرد و در 30 آذر 1332 دنیس رایت، کاردار موقت بریتانیا وارد تهران شد و اقدام به گشودن سفارت کرد. این کار مصادف با محکومیت دکتر مصدق به اعدام بود که به خشم ایرانیان افزود.
در 4 بهمن اعلام شد که لندن با پذیرش علی سهیلی به عنوان سفیر در دربار انگلستان موافقت کرده است. سهیلی نخست وزیر زمان جنگ قبلاً نیز در لندن سفیر بود، ولی در دی ماه 1330 که مصدق کنسولگریهای انگلیسی در ایران را تعطیل کرد به تهران فراخوانده شده بود. او همان کسی است که ایدن در خاطراتش می نویسد در ملاقات خداحافظی، دولت بریتانیا را به پایداری در برابر مصدق و براندازی دولت او تشویق کرده بود.
دنیس رایت در خاطراتش می نویسد: «پیش از آنکه بتوانم کار خود را آغاز کنم، دشواریهایی با شاه پیدا کردم که می کوشید از طریق واسطه ها از پشت سر وزیرانش با من معامله کند. در آن روزها شاه اطلاعات ناچیزی درباره ی نفت داشت و آشکار بود که می خواهد اعتبار حل مسئله ی نفت را که گمان می کرد در جیب دارم به خودش اختصاص دهد. عصر روز دوم پس از ورودم به تهران، وزیرمختار سوئیس به دستور شاه ترتیب ملاقات دو فرستاده ی شاه را با من داد. آن روز 21 دسامبر 1954 بود. فرستادگان مزبور ارنست پرون و بهرام شاهرخ بودند. یک بار دیگر هم در روز عید میلاد مسیح به دیدار من آمدند و چند بار درخواست کردند من از طریق آنان و نه وزیر امور خارجه پیشنهادهای خود را درباره ی حل مسئله نفت به شاه تسلیم کنم. همچنین با پرسشهای مکرر درباره ی اینکه اگر شاه، حسین علا وزیر دربار را برکنار و از سپهبد زاهدی نخست وزیر جدید انتقاد کند آیا دولت انگلستان مخالفتی خواهد داشت، نفسم را گرفتند... به آنان پاسخ دادم در حالی که با کمال میل شاه را در جریان کارها قرار خواهم داد، نمی توانم کاری را بدون اطلاع عبدالله انتظام، وزیر امور خارجه انجام دهم. شاه هر کاری را می خواهد با وزیر دربارش بکند به خودش مربوط است نه به دولت انگلستان. »
دنیس رایت ادامه می دهد: «در آن روزها در وزارت امور خارجه انگلیس عقیده ی روشنی درباره ی شاه که در رفتار با مصدق ضعف نشان داده بود، نداشتیم. من در توجیه این نکته به لندن که باید... شاه را به اطلاع عبدالله انتظام وزیر امورخارجه اش برسانم که در نخستین دیدار به شدت مرا تحت تأثیر قرار داده بود، لحظه ای تردید نکردم. تلگرام من به نظر ایدن رسید و او علاقه شدیدی به این مطلب نشان داد و با توصیه ی من موافقت کرد و من داستان را چنان که باید و شاید برای انتظام تعریف کردم و به او اطمینان دادم که هرگز از پشت سر او با شاه معامله نخواهیم کرد. گمان نمی کنم شاه شاهان هرگز با چنین بی اعتنایی روبه رو شده باشد. روزی در تهران شایع شد که شاه نسبت به من خشمگین است و از پذیرفتن من خودداری می کند. ولی رفته رفته بر خشم خود چیره شد و روابطی ساده، دوستانه ولی شکننده با او برقرار کردم که در سرتاسر سالهای سفارتم نیز ادامه داشت.»
سردنیس رایت می افزاید: «همواره به خود گفته ام که اگر فرستادگان شاه را که در آن هنگام برایم ناشناخته بودند ولی بیشتر با سفارت انگلیس ارتباط داشتند بهتر می شناختم، شاید به شیوه ای دیگر با آنان رفتار می کردم. باید اضافه کنم که در سراسر دوبار مأموریت در ایران با این گونه واسطه های خودساخته به اصطلاح انگلوفیلهای حرفه ای-که ادعا می کردند با سفارت انگلیس که به گونه ای اسرارآمیز در... آن در پس دیوارهای بلند پنهان شده بود رابطه دارند و قدرت و نفوذی را به ما نسبت می دادند که نداشتیم، قطع رابطه کردم و پایشان را از سفارت بریدم.»
بهترین اقداماتی که پس از تجدید مناسبات به نفع انگلستان صورت گرفت به شرح زیر بود:
1- اعضای سفارت در تهران- به استثنای کسانی که قبلاً در ایران خدمت کرده بودند - و همچنین کشیشهای انگلیسی به ایران بازگشتند.
2- در کنسرسیوم بین المللی نفت، انگلیسیها 40 درصد از سهام را به نام شرکت نفت بریتانیا (شرکت نفت ایران و انگلیس سابق) و 14 درصد را به نام شرکت انگلیسی-هلندی شل در دست گرفتند و در واقع سهامدار عهده کنسریوم شدند.
3- کنسرسیوم میزان تولید و بهای فروش هر بشکه نفت را در اختیار گرفت و قرار شد درآمد ایران از پنجاه درصد بیشتر نباشد و دلارهایی که از فروش نفت عاید ایران می شود در بورس لندن تبدیل به لیره انگلیسی شده سپس به ایران پرداخت شود.
4- در مذاکراتی که هم زمان با مذاکره درباره ی کنسرسیوم بین نمایندگان ایران و سر راجر استیونس، سفیر انگلیس در تهران به عمل آمد ایران متعهد شد. 21 میلیون لیره بابت هزینه استهلاک تأسیسات نفت جنوب و ششصد میلیون دلار بابت پذیره (سرقفلی و 25 میلیون لیره دیگر به عنوان عدم النفع در سالهای 1332-1330) به شرکت نفت بریتانیا بپردازد. این به مراتب بدتر از آخرین پیشنهادی بود که انگلیسیها به دکتر مصدق داده بودند.
ایدن در خاطراتش می نویسد: «شاه در جلوگیری از تأخیر مجلس در تصویب قرارداد کنسرسیوم که ممکن بود آن را به کلی منتفی سازد و فشار به مجلس، نقش قاطعی بازی کرد. » در واقع شاه نمایندگان مجلس را احضار و از آنان خواسته بود «بدون اتلاف یک دقیقه وقت آن را امضا کنند» و آن را قراردادی شرافتمندانه و منصفانه دانسته بود که در شرایط فعلی بهتر از آن نمی توانست به دست آورد.
هنگامی که قرارداد کنسرسیوم و قرارداد مربوط به پرداخت غرامت به انگلستان تصویب شد، آیزونهاور رئیس جمهور امریکا و چرچیل نخست وزیر انگلستان تلگرافهای تبریکی به شاه مخابره کردند و مساعی او را در به امضا رساندن قرارداد از سوی دولت و مجلس مورد تقدیر قرار دادند.
اگرچه از آن پس امریکاییها در نفت ایران سهیم شده در نتیجه درتعیین سیاستهای ایران صاحب نظر شده بودند، اما هنوز نفوذ و قدرتشان در آن حد نبود که بتوانند با نفوذ ریشه دار انگلستان رقابت کنند و آن را تحت الشعاع قرار دهند.
بنابراین همین که زاهدی وظیفه اش را در تصویب قراردادهای نفت انجام داد، انگلیسیها برای استعفای او فشار آوردند و دفاع امور کشور را به فراماسونهای وابسته به خودشان سپردند: حسین علاء، دکتر اقبال و شریف امامی. زاهدی در 16 فروردین 1334 برکنار شد و یک بار دیگر مهره های انگلیسی مشاغلی کلیدی را در دست گرفتند.
شاه به توصیه انگلیسیها در سال 1336 دو حزب فرمایشی ملیون و مردم را تأسیس کرد تا مانند الگوی پارلمان انگلیس نقش احزاب اکثریت و اقلیت وفادار به شاه را بازی کنند و رهبری این دو حزب را به دکتر اقبال و اسدالله علم، مهره های انگلیس سپرد.
در همان سال هنگامی که یک هیئت پارلمانی ایران به انگلستان دعوت شد، شاه آنان را به حضور پذیرفت و توصیه کرد: «در انگلستان به مطالعه سیستم پارلمانی دو حزبی آن کشور بپردازند و قواعد آن را بیاموزند تا در اینجا هم آنها را دقیقاً رعایت کنیم.» ولی مردم استقبال چندانی از این دو حزب فرمایشی نکردند.
پیتر آوری در تاریخ معاصر ایران می نویسد: «در سال 1338 آشکار شد که بریتانیا ایالات متحده تصمیم قطعی به حمایت از شاه گرفته اند. سفر رسمی شاه به انگلستان در اردیبهشت 1338 و بازدید ملکه الیزابت دوم در اسفند 1339، امضای عهدنامه بازرگانی و اقامت و دریانوردی بین دو کشور در اسفند 1337، قرارداد فرهنگی در اردیبهشت 1338، موافقت نامه درباره ی سرویسهای هوایی و افزایش حجم مبادلات بازرگانی دو کشور از جمله اقداماتی بود که به تحکیم دوباره نفوذ دیرینه انگلستان در ایران کمک کرد.
ولی مهم تر از هر چیز همکاری نظامی و امنیتی بین دو کشور در چارچوب پیمان بغداد و سازمان امنیت بود، زیرا در واقع رژیم شاه ادامه حیات خود را در گرو پشتیبانی امریکا و انگلیس می دانست و به خوبی از این حقیقت واقف بود که پایگاه مردمی در داخل کشور ندارد.
سرپرستی پیمان بغداد به خاطر پیشینه طولانی انگلستان در منطقه به آن کشور واگذار شد و امریکا با توجه به انقلاب مصر و محبوبیت جمال عبدالناصر در میان جهان عرب مایل نبود دشمنی اعراب را برانگیزد و بنابراین ضمن شرکت در کمیته های اصلی پیمان بغداد به ایفاکردن عضو ناظر بسنده کرد. پیمان بغداد در 5 اسفند 1333 بین نمایندگان عراق و ترکیه در بغداد به امضا رسید. دولت بریتانیا در 14 فروردین 1334 و پاکستان در 31 شهریور و ایران در 30 مهر آن سال به پیمان بغداد پیوستند.
در نتیجه روابط نظامی و امنیتی، کشورهای عضو با انگلستان نزدیک تر از امریکا شدند و در واقع پیمان مزبور علاوه بر دلایل دفاعی در برابر شوروی- که در درجه دوم اهمیت قرار داشت- هدفش حفظ کشورهای تحت نفوذ انگلیس از خطرات داخلی بود.
تصویب قانون تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) در اسفند 1335 نیز در همین جهت بود.
در تیرماه 1335 که جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر کانال سوئز را ملی اعلام و از شرکت بین المللی کانال خلع ید کرد و خود را پیرو «مصدق زعیم شرق» دانست، شاه جانب انگلیسیها را گرفت و دکتر اردلان، وزیر امورخارجه اش را به کنفرانس لندن فرستاد که به ابتکار انگلستان از «استفاده کنندگان کانال سوئز» تشکیل شد، و هدف آن منصرف کردن ناصر از ملی کردن کانال بود. این کنفرانس، دکتر اردلان را به عضویت کمیسیونی برگزید که برای منصرف کردن ناصر به قاهره فرستاد. ناصر از مشاهده نماینده ایران در میان اعضای هیئت شگفت زده شد و گفت: «مگر من کاری به جز آنچه شما در پنج سال پیش کردید، کرده ام؟» و با این گفته ی خود دکتر اردلان را شرمسار کرد. در هر حال هیئت اعزامی در کار خود موفق نشد ولی این امر باعث سردی روابط ایران و مصر گردید. در تابستان 1338 که دولت ایران اقدام به گشایش دفتر نمایندگی در اسرائیل کرد، ناصر سفیر ایران را از قاهره اخراج کرد و روابط دو کشور به مدت ده سال قطع شد.
بحران ناشی از ملی کردن کانال سوئز منجر به عقب نشینی انگلستان از خاورمیانه گردید و ایالات متحده با استفاده از انزوای شوروی متعاقب شورش مجارستان- که هم زمان با لشکرکشی انگلیس و فرانسه به مصر روی داده بود- به این فکر افتاد که سراسر خاورمیانه را با چاههای نفت آن زیر سلطه ی خود درآورد و اجازه ندهد این منطقه حیاتی زیر نفوذ ابرقدرت شوروی قرار گیرد. انگلستان نیز که مصمم به تغییر سیاست سنتی خود در خاورمیانه بود، به تصمیم امریکا گردن نهاد تا به صورت «متحد ممتاز» ایالات متحده باقی بماند و در موارد مقتضی بتواند از درون در سیاست آن کشور اعمال نفوذ کند.
بنابراین واشنگتن ابتدا «دکترین آیزنهاور» را مطرح کرد و پس از کودتای 23 خرداد 1337 عراق با ایران و ترکیه و پاکستان قراردادهای دفاعی دو جانبه به امضا رساند.
از این تاریخ به بعد، رژیم ایران خود را زیر چتر حمایت امریکا و پیمان سنتو- جانشین پیمان بغداد- قرارداد. سفر شش ساعته پرزیدنت آیزنهاور به ایران در آذرماه 1338 و ملکه انگلستان در اسفند 1339 به منظور دلگرم ساختن شاه از پشتیبانی ایالات متحد و بریتانیا بود.
در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد، هیئت حاکمه فاسد طرفدار انگلیس، سران فاسد ارتش، بازرگانان و مقاطعه کاران سودجو آن چنان چپاولی از کمکهای مالی امریکا کردند که کمیته خاص کنگره امریکا که مأمور رسیدگی به شیوه مصرف کمکهای مالی امریکا به ایران شده بود، در ژوئن 1975[خرداد 1336] گزارش داد:
«تنها نتیجه ای که به دست آورده ایم تبدیل این کشور به یک نمونه ی بزرگ فساد و خودکامگی بوده است. کمیته تصور می کند که این کمکها برای کشوری چون ایران که ذخایر نفتی فراوان دارد، کافی خواهد بود که خودش را سرپا نگه دارد و برنامه های عمرانی خود را بدون کمک اضافی امریکا انجام دهد. ربع میلیارد دلار کمک بلاعوض امریکا به نحوی آن چنان بی بند و بار، غیرمحتاطانه و غیرتجارتی خرج شده که اکنون غیرممکن است بتوان به تحقیق گفت که بر سر این پولها چه آمده است. گویی کمکهای امریکا دود شده و به هوا رفته است. در واقع این چند صد میلیون دلار هیچ کاری برای مردم ایران نکرده است. این پولها فقط فرصت طلبان و سودجویان را ثروتمند کرده و فاصله زیادی بین افراد فوق العاده ثروتمند و فوق العاده فقیر بوجود آورده است.»
از این هنگام امریکاییها به فکر افتادند کمکهای مالی خود را بیشتر صرف اصلاحات اقتصادی کنند تا هزینه های نظامی. به محض اینکه جان اف کندی در بهمن 1339 در کاخ سفید مستقر شد، اورل هریمن، وزیر کشاورزی خود، یعنی همان کسی را که در دوران مصدق به عنوان میانجی به ایران آمده بود تا شاه را وادار به اصلاحات اقتصادی و کاستن از هزینه های نظامی کند.
نخست وزیری دکتر علی امینی در اردیبهشت 1340 به توصیه ی آمریکاییها در همین جهت و حاکی از عقب نشینی سیاست انگلستان بود. امینی مجلس بیستم را که انتخابات آن آلوده به فساد بود و موجب اعتصاب دانشجویان دانشگاه تهران شده بود، منحل کرد، شماری از سران فاسد کشوری و لشکری را بازداشت کرد که مشهورترین آنها سپهبد حسین آزموده دادستان دادگاه نظامی مصدق و ابوالحسن ابتهاج مدیرعامل سابق سازمان برنامه بودند. ابتهاج به اتهام حیف و میل 69 میلیون دلار از کمکهای امریکا زندانی شد. هدف اصلی دکتر امینی خارج ساختن ارتش و سازمانهای دولتی از چنگ هواداران سیاست انگلیس بود تا به دیگران بفهماند باد از کدام سمت می وزد.
ولی شاه و عمال انگلیس به کارشکنی در کارهای دولت امینی ادامه می دادند مذاکرات دکتر امینی با سران جبهه ملی درباره ی ائتلاف، پس از حادثه اول بهمن 1340 دانشگاه با شکست روبه رو شد و دکتر امینی که تنها مانده و امریکاییان نیز در برابر فشار انگلیسیها کمکهای خود را قطع کرده مانع از پرداخت دویست میلیون دلار کمک به ایران شده بودند تضعیف و خلع سلاح گردید.
شاه به منظور یکسره کردن اوضاع کشور و تعیین تکلیف خود با دکتر امینی که از وی حرف شنوی نداشت و قصد به اجرا گذاردن برنامه اصلاحات ارضی نسبتاً تند و جامعه را داشت و ممکن بود شامل املاک سلطنتی هم بشود، در فروردین 1341 عازم لندن و واشنگتن گردید. مقامات انگلیسی که اصولاً از سیر رویدادها در دو سال اخیر و دگرگونی اوضاع ایران خشنود نبودند، و برتری امریکا در سیاست ایران را نمی پسندیدند، به شاه توصیه کردند از یک سو سیاست نزدیکی با اتحاد شوروی را در پیش بگیرد که طبعاً موجب عقب نشینی امریکاییها می شد. از سوی دیگر یکی از مهره های سرسپرده ی خودشان را به نخست وزیری منصوب کند و به آمریکاییها بگوید به جای دکتر امینی خودش اصلاحات مورد نظر آنها را انجام خواهد داد.
شاه در چهارمین سفر رسمی اش به واشنگتن در اواخر فروردین 1341 موفق شد نظر مساعد رئیس جمهوری کندی را نسبت به خود و رژیم خودکامه اش جلب نماید. در مذاکرات سه ساعته ای که شاه سلطنت خود را در گرو موفقیت آن می دید کوشید خود را با کلیه پیشنهادها و اظهارنظرهای کندی موافق نشان دهد:
کاهش ارتش 240 هزار نفری به 150 هزار نفر، صرف بخشی از هزینه های نظامی به بهبود وضع اقتصادی، پذیرش نسخه اصلاحاتی که کندی برای کشورهای امریکای لاتین و جهان سوم پیچیده بود و چند ماه بعد با تبلیغات فراوان به نام «انقلاب سفید» اعلام گردید و مواد شش گانه به همه پرسی گذاشته شد.
شاه در بازگشت به تهران در نطقی اعلام داشت: «از این پس قدرتهای خارجی با شخص من طرف خواهند بود.» ماحصل سفر شاه به لندن و واشنگتن برکناری دکتر امینی در 16 تیر 1341 و نخست وزیری اسدالله علم، نوکر سرسپرده انگلستان بود که به بهای پانزده سال حکومت فردی شاه و سرکوب آزادیخواهان تمام شد. در نتیجه توافقی که در پشت پرده بین انگلیسیها و امریکاییها به عمل آمد، سرانجام لندن پس از دو سال سیادت امریکاییها را پذیرفت و حاضر شد به عنوان قدرت دوم با آن کشور همکاری کند. از این رو هواداران امریکا ابتدا در گروه مترقی و سپس در حزب ایران نوین گرد آمدند و حزب اکثریت را تشکل دادند. انگلوفیلها نیز در قالب حزب مردم همچنان نقش حزب اقلیت را بازی کردند.
در برابر این امتیاز بزرگ، انگلیسیها امتیازات اقتصادی مهمی کسب کردند که مهم ترین آنها واردات دارو از انگلستان و مونتاژ اتومبیلهای هیلمن هانتز انگلیسی به نام «پیکان» در ایران بود. در سود و سهم هر یک از این احزاب تعداد نمایندگان هر حزب و محل انتخاب هر یک و حتی نام نامزدان نمایندگی توافق قبلی شد.
شمار نمایندگان حزب ایران نوین بیش از دویست نفر و شمار نمایندگان حزب مردم در حدود سی نفر بود. انتخابات دوره ی بیست و یکم مجلس بر اساس چنین توافقی به صورت انتصابی ولی با ظاهر انتخابی تحقیق یافت.
از آن پس کلیه ی محدودیتهای مربوط به اختیارات شاه بر طبق قانون اساسی کنار گذاشته شد و موضوع غیرمسئول بودن شاه تا اواسط سال 1356مسکوت ماند. نخست وزیرانی بر سر کار آمدند که کمترین نفوذ و دخالتی در تعیین سیاست خارجی و حتی امور داخلی کشور نداشتند و در واقع شاه نخست وزیر خودش هم بود. هرچه به قدرت شاه افزوده می شد گرایش او به حکومت فردی و خودکامگی افزایش می یافت. شخصیتهای سنتی و رجال قدیمی که جرئت گفتن حقایق به او را داشتند، به تدریج از صحنه سیاست طرد شدند و طبقه جدیدی از افراد تکنوکرات تحصیل کرده ی امریکا و اعضای سابق حزب توده روی کار آمدند که بیشترشان فاقد بینش سیاسی و محبوبیت در میان مردم بودند. محبوبیت امریکا در ایران نیز به سرعت سیر نزولی پیمود و ایالات متحده در نظر مردم در نقش جانشین امپریالیسم بریتانیا و «میراث خوار استعمار» ظاهر گردید.
چند روز پس از رفراندوم 6 بهمن 1341 سردنیس رایت، سفیر بریتانیا با اسدالله علم نخست وزیر ملاقات کرد و مراتب رضایت و خشنودی ملکه انگلستان را از تصویب لوایح شش گانه و پیروزی شاه در رفراندوم را ابلاغ کرد و روزنامه های انگلیسی و امریکایی یک صدا به تأیید و پشتیبانی از «انقلاب سفید» پرداختند.
در مردادماه 1343 که دولت لایحه استفاده از اعضای هیئتهای مستشاری امریکا از امتیازات و مصونیتهای دیپلماتیک- مشهور به قانون کاپیتولاسیون- را به مجلس تقدیم کرد، چون لایحه از سوی دولت «ایران نوینی» تهیه شده بود نمایندگان حزب «مردمی» با آن مخالفت کردند و به آن رأی موافقت ندادند. هنگامی که پس از مدتی پنهان کاری از مذاکرات مجلس پرده برداشته شد، همین مخالفت در افکار عمومی به قرار ومدار قبلی تعبیر گردید.
با این همه دولت انگلیس فرصت را غنیمت شمرد و در خرداد 1348 کارکنان و کارشناسان پیمان سنتو را مشمول این قانون کرد.
دنیس رایت در کتاب «ایران و بریتانیا» می نویسد:
در اکتبر 1964[مهر 1343] شاه از مخالفت مجلس با لایحه اعطای مصونیت به نظامیان امریکایی مقیم ایران که به سفیر امریکا قول داده بود بدون دشواری تصویب شود به شدت خشمگین و شگفت زده شده بود. پس از آنکه حسنعلی منصور نخست وزیر جدید و بی تجربه ی خود را سرزنش کرد، متقاعد شد که ما انگلیسی ها مسئول بوده ایم. در نتیجه نه تنها خواست که هوراس فیلیپس نفر دوم و رایزن سفارت «عنصر نامطلوب» شناخته از ایران اخراج شود، بلکه دستور داد بررسی کنند آیا وزارت امور خارجه بریتانیا با شخص سفیر و کارمندان سفارت در پس این دشواری بوده اند یا نه. من برای روشن شدن موضوع تقاضای شرف یابی کردم و از شاه خواستم به من بگوید چرا ما باید با این گونه کارها بخواهیم برایش دردسر درست کنیم. او پاسخی نداشت و گفته ی من را پذیرفت.
دنیس رایت می نویسد: «شاه با تصمیم دولت بریتانیا دایر بر ترک خلیج فارس در پایان 1971 با آرامی برخورد کرد، ولی گفت برای آماده ساختن افکار عمومی در مورد استقلال بحرین نیاز به فرصت دارد. از او پرسیدم گفت و گو در این باره را که بی گمان دشوار و پیچیده خواهد بود با چه کسی دنبال کنم؟ شاه به جای اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه طرفدار امریکا، امیرخسرو افشار قائم مقام او را تعیین کرد و موجب آسودگی خاطر من گردید. من منحصراً با افشار سروکار داشتم نه با رئیس او. »
افشار همان کسی بود که پس از تجدید مناسبات به سمت کاردار موقت به لندن اعزام شده ولی چهار سال به عنوان نفر دوم سفارت خدمت کرده بود. پس از بازگشت از مأموریت نیز ابتدا به سمت مدیرکل سیاسی سپس معاون سیاسی وزارت امورخارجه منصوب شده بود و روابط بسیار نزدیکی با انگلیسیها داشت. در سالهای بعد نیز افشار به مدت پنج سال سفر در دربار انگلستان بود. سپس در کابینه های شریف امامی و ارتشبد ازهاری مقام وزارت امور خارجه را به عهده داشت.
رایت ادامه می دهد: «پیش بینی کرده بودم شاه نیاز به هفته ها و حتی ماهها برای آماده ساختن افکار عمومی دارد. از این رو هنگامی که شاه ده روز پس از پایان سفر رسمی اش به هند، در یک مصاحبه مطبوعاتی اظهار داشت: «هیچ قصدی در به کاربردن روز برای حل مسئله بحرین ندارد، بلکه مایل است خواسته ی اهالی بحرین را بپذیرد، شگفتی و خوشحالی من بی اندازه بود. بعدها اطلاع یافتم که این اظهارنظر بسیار مهم شاه که راه را برای مذاکره گشود بدون آگاهی هر یک از وزیرانش بوده است و این یکی دیگر از نمونه هایی بود که حکومت یک نفره و دیکتاتوری او را نشان داد. پس از آن گفتگوهای من با افشار به سرعت پیشرفت. ما دوبار با دشواری روبه رو شدیم و من ناچار شدم از فراز سرافشار به شاه مراجعه کنم. در مراحل نخستین مذاکرات ناچار شدم پیشنهاد ایرانیان را مبنی بر اینکه حل مسئله بحرین باید در گرو توافق درباره ی جزایر سه گانه دهانه خلیج فارس باشد، رد کنم. همچنین ناگزیر شدم به ایرانیان هشدار بدهم که هرگونه تلاش آنان در اشغال جزایر پیش از فسخ قراردادهای تحت الحمایگی با شیوخ شارجه و رأس الخیمه که حاکمیت آنان را بر جزایر شناخته بود ما را به زد و خورد مسلحانه با ایرانیان واخواهد داشت. »
بدین سان شاه و مذاکره کننده ایرانی در دام تهدید انگلستان افتادند و به جای اینکه مسئله بحرین و جزایر سه گانه را یک جا حل کنند و در برابر امتیاز بزرگی که با صرف نظر کردن از ادعای ایران نیز بر بحرین می دادند، جزایر سه گانه را بگیرند، موضوع جزایر را به یک سال بعد موکول کردند. در آن هنگام نیز افشار که سفیر ایران در لندن شده بود سمت مذاکره کننده ایرانی را داشت و مذاکرات درباره ی جزایر را با سر ویلیام لوس، نماینده سابق بریتانیا مقیم در خلیج فارس آغاز کرد. لوس هفت بار به ایران سفر کرد ولی انگلیسیها که به هدف اصلی خود یعنی شناسایی استقلال بحرین از سوی ایران رسیده بودند درباره ی جزایر به چانه زدن پرداختند. سرانجام یک «تذکاریه تفاهم» بین ایران و شارجه امضا شد که دولت انگلیس ضمانت اجرای آن را به عهده گرفت.
به موجب این «تذکاریه» نه ایران و نه شارجه از وعده های خود بر جزیره ابوموسی دست برنمی داشتند و ادعاهای طرف دیگر را به رسمیت نمی شناختند. ولی نیروهای ایرانی وارد ابوموسی می شدند و نیمی از جزیره را اشغال می کردند واژه «اشغال» دشواریهای فراوانی بین سران و جهان عرب و کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس به وجود آورد.
در مورد جزایر تنب بزرگ و کوچک که ایران آنها را ملک مطلق خود می دانست شاه لازم ندید تذکاریه مشابهی با شیخ رأس الخیمه امضا کنند و این اشتباهی بزرگ بود که پیامدهای آن تا به امروز ادامه یافته است. در واقع ایران چه در معامله نفت با کنسرسیوم و چه در مورد صرف نظرکردن از بحرین مغبون شد و هیچ امتیازی به دست نیاورد.
در آذرماه 1350 که انگلستان نیروهای خود را از خلیج فارس بیرون برد، ایالات متحده در لانه زنبور ویتنام گرفتار شده برایش دشوار بود جای انگلیسیها را پر کند. بنابراین سیاستی را در پیش گرفت که پرزیدنت نیکسون آن را «سیاست دوپایه» نامید، یعنی با ارسال کمکهای نظامی انبوه، دو قدرت محلی ایران و عربستان سعودی را مأمور حفظ امنیت خلیج فارس نماید. شاه که دچار جنون خودبزرگ بینی و عظمت طلبی شده بود از این پیشنهاد استقبال کرد و نقش «ژاندارم خلیج» را برعهده گرفت و به سلطان قابوس در سرکوب شورشیان ظفار کمک کرد.
دنیس رایت می نویسد: «عقیده ی من درباره ی شاه از زمانی که تهران را در 1955 ترک کرده بود بهتر نشده بود. می دانستم که او به خاطر سرکوب بهاییان و همچنین توطئه بر ضد سپهبد زاهدی، نخست وزیری که در 1953 تاج و تخت او را نجات داده بود، سخت سرزنش می شود. او متحدان خود در پیمان بغداد را با وارد شدن در مذاکرات محرمانه با شوروی در 1959 فریب داده بود؛ وعده داده و عملی نکرده بود، گله داشتند و از حکومت یک نفره او ابراز انزجار می کردند. من نظریات خود را در این زمینه در گزارشی که دو ماه پس از ورود به تهران به عنوان سفیر به وزارت خارجه امور خارجه فرستادم بیان کردم و نوشتم: «هیچ نشانه ای از تغییر ضعف شخصیت و ترس که شاه در گذشته نشان داده بود- به خصوص در حادثه 15 خرداد 1342 نمی بینیم و نمی توانم پیش بینی کنم که او تبدیل به رهبری شود (بخوانید دیکتاتور) که کشور نیاز دارد.
ولی هنگامی که در فروردین 1350 بازنشسته شدم و ایران را ترک کردم نشانه هایی از گرفتاریهای شاه در آینده را دیدم و به لندن گزارش دادم: ناآرامی دانشجویان، تورم، فعالیت چریکهای شهری، بی میلی شاه به شنیدن سخنان دیگران و پذیرفتن انتقادها... اما هیچ گاه حتی یک لحظه به فکرم نرسید که ممکن است هفت سال بعد تاج و تختش سرنگون شود. بنابراین باور بودیم که طبقه روحانی که با اصلاحات شاه مخالفت ورزیده بود، پس از بحران ژوئن 1963 به گونه ای واقعی ساکت شده است.»
رایت ادامه می دهد: «در اجرای سیاستی که وزارت امورخارجه بریتانیا در پیش گرفته بود و مورد موافقت کامل قرار داشت، ما در سفارت هیچ تلاشی برای برقراری تماس با گروه های مخالف نمی کردیم. اگر چنین کاری می کردیم بی گمان به آگاهی شاه می رسید و او به خاطر ترس بیمارگونه ای که از انگلیسیها داشت ناراحت می شد و اخبار من به عنوان سفیر از میان می رفت. نخستین وظیفه سفیر، گسترش روابط دوستانه با دولتی است که نزد آن پذیرفته شده است تا بتواند به پیشبرد و حفظ منابع کشورش خدمت کند. در ایران منافع ما چشم گیر بود: منافع استراتژیکی، منافع بازرگانی و به خصوص که ایران یکی از منابع تأمین نفت ما بود، برای حفظ این منافع حسن نیت شاه جنبه ی حیاتی داشت و بدون آن صدمه می دیدیم، چنان که فرانسویها و آلمانیها که خشم شاه را در آن زمان برانگیخته بودند، لطمه خوردند.
بدبینی شاه نسبت به ما پایانی نداشت. شاه یک بار به امریکاییها گفته بود ما سلسله کهن قاجار را برانداختیم و پدرش را به جای آنان نشاندیم و همچنان که پدرش را بیرون کردیم اکنون نیز می توانیم چنانچه منافعمان ایجاب می کند او را بر مسند قدرت نگهداریم یا از سلطنت خلع کنیم. برای نمونه او بسیار مایل بود که ملکه انگلستان در مراسم تاجگذاری او در سال 1967 شرکت کند و وقتی شنید که ملکه به علت نداشتن وقت نخواهد توانست به ایران بیاید به این فکر افتاد که هیچ رئیس کشوری را دعوت نکنند. شرکت نکردن ملکه انگلستان در مراسم بزرگداشت 2500 سال شاهنشاهی ایران، شاه را به شدت مکدر ساخت.
به محض خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس در اواخر آذرماه 1350، عملیات پارتیزانی علیه سلطان نشین عمان آغاز شد. آنان مجموعه ای از عناصر انقلابی شیخ نشینهای خلیج فارس بودند که به دنبال شکستهای پی در پی از حکومتهای محلی به مناطق کوهستانی جنوب عمان پناه برده در خرداد 1344 جبهه آزادیبخش ظفار را به وجود آورده بودند.
استقلال جمهوری دمکراتیک یمن در سال 1347 باعث تقویت جبهه ی مزبور شد و این جبهه در شهریور همان سال کنگره ای در حمرین تشکیل داد که در آن ملی گرایان و چپ گرایان جزیره العرب شرکت داشتند. در این کنگره نام جبهه به «جبهه خلق برای آزادی خلیج عربی اشغال شده» تغییر یافت تا شامل کلیه شیخ نشینها بشود. ضمناً تصمیم به تأسیس ارتش منظم و نیروهای چریکی گرفته شد.
جبهه خلق از 1348 تا 1350 به پیروزیهای مهمی نایل گردید و توانست قلمرو خود را تا نزدیکی مناطق نفت خیز شبه جزیره گسترش دهد. خطر به اندازه ای مهم بود که انگلیسیها مصلحت دانستند سعید بن تیمور، سلطان مرتجع عمان را که قادر به سرکوب شورشیان نبود در اول مرداد 1349 خلع و پسرش قابوس را به جای او بنشانند؛ اما سلطان جدید نیز قادر به مقابله با شورشیان نبود. بنابراین سلطان قابوس به صوابدید انگلیسیها از ایران استمداد کرد. به موجب قرارداد سری که در اسفند 1350 بین طرفین امضا شد ایران با همکاری نیروهای کوچک انگلیسی که در آن کشور مانده بودند (پانصد افسر و درجه دار) به سلطنت عمان لشکرکشی کرد.
تا اواخر 1351 کمک ایران منحصر به ارسال جنگ افزار و تجهیزات مختلف می شد تا اینکه سرانجام در 29 آذر 1352 به تقاضای سلطان قابوس و پشتیبانی انگلستان یازده هزار نفر از نیروهای ایرانی به این کشور عربی اعزام شدند. لازم به یادآوری است که انگلیسیها هنگام ترک خلیج فارس یک پایگاه دریایی در جزیره بصره و یک پایگاه دریای دیگر در جزیره دیگو گارسیا و سه پایگاه هوایی را در کنیا و شارجه و مجمع الجزایر مالدیو حفظ نموده بودند تا از دور و نزدیک مراقب امنیت خلیج فارس باشند.
لشکرکشی ایران به ظفار هم آزمایشی در همکاری نظامی ایران و انگلیس و هم آزمایش تجهیزات امریکایی به شمار می رفت که در سالهای اخیر در اختیار ارتش ایران قرار گرفته بود. در آذرماه 1353 نیروهای چریکی ظفار در یک درگیری بزرگ، تلفات سنگینی به یگانهای ایرانی وارد ساختند. به طوری که شاه مجبور شد ده هزار سرباز اضافی به عمان بفرستد. نیروهای مشترک ایرانی و انگلیسی سرانجام موفق شدند در مهر 1354 شورشیان را به کلی تارومار کنند. حضور یگانهای ارتش ایران، کشور غیرعرب، در یک سرزمین عربی پدیده ای بود که تا آن زمان دیده نشده بود.
در پاییز 1352 پس از آنکه به دنبال چهارمین جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم نفتی اعراب- که ایران در آن شرکت نکرده بود- بهای نفت در بازارهای جهانی چهاربرابر شد و سیل دلارهای نفتی به سوی ایران سرازیر گردید، شاه به دستور امریکاییها شروع به بذل و بخشش بین کشورهای مختلف جهان کرد. در این میان 1/2 میلیارد دلار نصیب انگلستان شد که قرار بود در سه قسط 400 میلیون دلاری به شرکت آب لندن بپردازد تا صرف نوسازی شبکه آب پایتخت انگلستان کند. دو قسط آن در سالهای پیش از انقلاب پرداخت شد ولی پرداخت قسط سوم در آستانه انقلاب متوقف گردید. پس از پیروزی انقلاب در بازپس گرفتن هشتصد میلیون دلار پرداختی دشواریهای زیادی پدید آمد.
در 11 اسفند 1353 شاه انحلال دو حزب ایران نوین و مردم و تأسیس حزب واحد رستاخیز را اعلام کرد. از هنگامی که در سال 1342 درباره ی تقسیم قدرت در ایران بین امریکا و انگلیس توافق شده بود، حزب مردم بیش از سی کرسی در مجلس شورای ملی نداشت و از دخالت در امور کشور محروم بود در حالی که حزب ایران نوین با داشتن بیش از دویست کرسی در مجلس، کلیه ی استانداریها و فرمانداریها و مشاغل کلیدی در وزارت خانه ها بیشتر اهرمهای قدرت را در دست گرفته و رفته رفته تبدیل به رقیبی در برابر قدرت شاه شده بود. در انتخابات دوره های بیست و دوم و بیست و سوم مجلس نیز به همین نسبت حفظ شده برخی از دبیرکلهای حزب مردم از قبیل علینقی کنی و ناصر عامری که جرئت اظهارنظر و انتقاد از اوضاع سیاسی کشور را به خود داده بودند، اولی برکنار و دومی به قتل رسیده بود.
در نتیجه حزب مردم که از این وضع به شدت ناراضی بود از تشکیل حزب واحد استقبال کرد و مقرر گردید از آن پس دو حزب فرمایشی در قالب یک حزب واحد با یکدیگر همکاری داشته باشند.
با توجه به اوضاع روز، احتمال اینکه این بار نیز تشکیل حزب واحد حاصل توافقهای پشت پرده امریکا و انگلستان بوده باشد، وجود دارد. حزب رستاخیز مورد استقبال عموم قرار نگرفت و در مهرماه 1357 منحل شد.
انگلیسیها از این تحولات ناراضی نبودند. سرآنتونی پارسونز، آخرین سفیر بریتانیا در دربار شاه- که از مقامات بلندپایه ی اینتلیجنس سرویس بوده هم زمان با ریچارد هلمز، رئیس سابق سازمان سیا به سفارت در ایران منصوب شد، در کتاب غرور و سقوط می نویسد: بعید به نظر می رسید که رژیم دیگری منافع اقتصادی و بازرگانی و هدفهای سیاسی و استراتژیکی انگلستان را بهتر از رژیم شاه تأمین نماید. هرچند بعضی از اقدامات شاه و روش او در حکومت از نظر ما ناخوشایند بود و در پاره ای موارد نتایج معکوس و نامطلوب آن از قبل پیش بینی می شد.
پارسونز در بدو مأموریتش در ایران در اجتماع بازرگانان انگلیسی در تهران اظهار داشت:
«اینجا یک کشور جهان سوم است و دگرگونی رژیم در هیچ یک از کشورهای جهان سوم نمی تواند مایه شگفتی باشد. اگر می خواهید با این کشور مراوده ی بازرگانی داشته باشید ناگزیر باید این خطر را نیز بپذیرید. بنابراین کالاهای خود را در هر جا که می توانید به فروش برسانید، اما سرمایه گذاری نکنید مگر اینکه فروش کالاهای شما بدون سرمایه گذاری ممکن نباشد. اگر ناگزیر به سرمایه گذاری شدید، آن را در حداقل ممکن نگه دارید و صنایعی را انتخاب کنید که از طریق واردات کالا از بریتانیا تأمین شود، از قبیل صنایع مونتاژ و نه از صدور کالا از ایران.»
واقعیت این است که ایران در دوره پهلوی برای انگلستان هم یک منبع نفت ارزان قیمت هم یک متحد با ارزش و هم یک بازار وسیع و پرمنفعت بود. ایران در سالهای 1353 تا 1357 وسیع ترین بازار صادرات کالاهای انگلیسی در خاورمیانه به شمار می رفت و سالی یک میلیارد لیره ارز موردنیاز انگلستان را در شرایط دشوار اقتصادی تأمین می کرد. از فروش جنگ افزار نیز در حدود همین مبلغ را عاید خزانه داری انگلستان می کرد.
مهم ترین اشتغال فکری انگلیسیها در سالهای دهه 1970 در ارتباط با ایران بدین سان می توان خلاصه کرد: تلاش در افزایش صادرات و فروش هرچه بیشتر کالاهای انگلیسی، مشارکت در بهره کشی از نفت ایران، فروش جنگ افزارهای انگلیسی از قبیل تانکهای چیفتن و اسکورپیون و شیر، ناوهای جنگی و هوورکرافت، فروش قطعات یدکی اتومبیل پیکان که در تهران مونتاژ می شد، تشویق شرکتهای انگلیسی که قصد بازاریابی یا مشارکت در امور صنعتی و خدماتی داشتند و سرانجام همکاری نظامی با ایران در جنگ ظفار.
در سال 1353 انگلستان مقام چهارم را در زمینه واردات و مقام چهارم را در صادرات از ایران داشت و سفارت انگلیس که نفر دوم خود را یک کارشناس اقتصادی برگزیده بود بیشتر فعالیت خود را در حفظ و گسترش منافع اقتصادی و بازرگانی کشور متبوعش مصروف می کرد. میزان خرید جنگ افزارهای انگلیسی توسط ایران در فاصله 1346 تا 1356 به مبلغی در حدود ده میلیارد دلار بالغ می شد که برای صنایع نظامی نسبتاً کوچک انگلستان- در مقایسه با امریکا و شوروی- مبلغی گزاف به شمار می رفت و کمک بزرگی به موازنه پرداختهای آن کشور بود. از این رو شاپور ریپورتر مأمور اینتلیجنس سرویس در ایران که دلال این معاملات بود از سوی ملکه انگلستان به دریافت لقب «سر» مفتخر گردید.
در پایان سال 1356 مجموع سرمایه گذاریهای انگلیس در ایران به 850 میلیون لیره بالغ می شد و انگلیسیها بیش از هر کشوری از رژیم شاه استفاده می بردند.
در تعطیلات نوروز 1355، جیمز کالاهان، نخست وزیر انگلیس به ایران سفر کرد و به دستور او سفارت انگلیس در تهران به ارزیابی مجدد اوضاع ایران پرداخت. سفارت در گزارشی که در خرداد آن سال به لندن فرستاد چنین نتیجه گیری کرد:
شکست در برنامه های اجتماعی شاه بیش از هر عامل دیگری در درازمدت برای رژیم زیانبخش می باشد.
بنابراین باید حداکثر استفاده را از موقعیتهای مناسبی که برای تأمین منافع اقتصادی و بازرگانی بریتانیا در ایران وجود دارد، بنماییم.
ملاقات دکتر اوئن وزیرامورخارجه جدید انگلیس با شاه در اردیبهشت 1356 ضمن کنفرانس سنتو در تهران و تذکراتی که برای تعدیل رژیم به شاه داد، به خوبی طرز تفکر زمامداران لندن را درباره ی تغییرات در رژیم دیکتاتوری شاه نشان می داد که به عقیده آنان در آستانه ی ورشکستگی بود.
چند روز پس از واقعه جمعه سیاه در 17 شهریور 1357 سفیران انگلیس و امریکا متفقاً به دیدن شاه رفتند و به او گفتند: «برخلاف آنچه در سال 1951 در زمان ملی شدن صنعت نفت روی داد، این بار کشورهای ما در کنار شما قرار دارند و از رژیم ایران پشتیبانی می کنند.» پارسونز پیام کالاهان مبنی بر پشتیبانی از شاه را به او تسلیم کرد و اطمینانهای لازم را به او داد و گفت: «می تواند روی قول او حساب کند که انگلستان نه از انجام تعهدات خود طفره خواهد رفت و نه درصدد بیمه کردن منافع خود با مخالفان وی برخواهد آمد. »
سه هفته بعد سفیر انگلیس یک بار دیگر به شاه اطمینان داد که وحدت نظر کامل بین انگلیسیها و امریکاییها در تهران و همچنین بین لندن و واشنگتن در سطوح بالاتر درباره ی مسائل ایران برقرار است و حتی تردید دارد که دولت شوروی هم از فعالیتهای ضد رژیم به طور جدی حمایت کند.
او ضمن اشاره به نقش مهم ایران به عنوان بزرگ ترین بازار صادرات انگلیس در قاره ی آسیا، سیاستهای شاه را مورد تأیید قرار داد و گفت: «عزم جزم دولت ایران برای حفظ امنیت کشور، بریتانیا را دلگرم ساخته است.»
پس از پانزده سال زمامداری مهره های امریکایی- حسنعلی منصور، امیرعباس هویدا و جمشید آموزگار- نخست وزیری جعفر شریف امامی آنگلوفیل چرخش بزرگی در سیاست ایران به شمار می رفت و انگلیسیها همه ی امید خود را به آن بسته و از آن حمایت می کردند. تلویزیون بی بی سی در 30 مهر 1357 مصاحبه دکتر اوئن، وزیرامورخارجه را پخش می کرد که گفت: «شاه در مسئله حقوق بشر انعطاف پذیری خود را نشان داده است و در این مورد باید گفت صرف نظر از ارزش شاه برای تأمین منافع ملی بریتانیا، ما باید تداوم سلطنت را بر حکومت ملایان یا کمونیستها ترجیح بدهیم، چون سوابق هر یک از این دو دسته در رعایت حقوق بشر به مراتب بدتر از شاه است. اکنون موقعی است که ما باید از دولت ایران حمایت کنیم و دوستی خود را ثابت نماییم چون اگر رژیم شاه سقوط کند، مطمئناً کمونیستها یا ملایان قدرت را در دست خواهند گرفت.» این ظاهرات دکتر اوئن مورد حمله شدید اعضای حزب خود- حزب کارگر-قرار گرفت. ولی محافظه کاران آن را تأیید کردند.
روز 10 آبان نیز ملکه انگلستان در مراسم افتتاح دوره ی جدید پارلمان ضمن بیاناتش گفت: «بریتانیا آرزومند بقای رژیم سلطنتی ایران است. » ولی سفیر آن کشور در ملاقاتهای مکرر خود با شاه راه حل سیاسی را به عنوان نظر شخصی خود پیشنهاد می کرد.
پارسونز می نویسد: «روز 5 نوامبر سفارت ما و دفتر شرکت هواپیمایی بریتانیا در تهران مورد حمله قرار گرفت و به آتش کشیده شد، چون ما با تشکیل دولت نظامی مخالف بودیم، لذا نظامیان می خواستند درسی به ما بدهند و از این راه دولت بریتانیا را متقاعد کنند که ادامه فشار به شاه برای یافتن یک راه حل سیاسی بی نتیجه است.»
شاه دستپاچه شد و بی درنگ یک تلگرام پوزش خواهی برای ملکه انگلستان فرستاد و قصد کرد خسارات وارده به سفارت را بپردازد. انگلیسیها 250 هزار لیره خسارت مطالبه کردند که شاه دستور پرداخت آن را به دولت داد ولی فرصت نشد.
در ضیافت شام سالیانه ملکه انگلستان برای دیپلماتهای تازه وارد به آن کشور، دکتر اوئن وزیر امور خارجه به پرویز راجی سفیر ایران گفت: «باید سعی کنید حداقل زور و خشونت را به کار ببرید و نیروهای انتظامی از گلوله های لاستیکی و وسایل ضد شورش استفاده کنند نه گلوله های واقعی. » وقتی راجی اظهار داشت ما وسایل ضد شورش و گلوله های لاستیکی نداریم، چند روز بعد دکتر اوئن شخصی به نام دکتر داتر پاخت را که در وزارت کشور انگلستان کارشناس مسائل شورش و جنگهای خیابانی بود به سفارت معرفی کرد و راجی او را به تهران فرستاد که البته خیلی دیر بود.
با روی کارآمدن دولت نظامی ارتشبد ازهاری، پشتیبانی انگلستان از رژیم دیکتاتوری شاه سست شد. فردای راهپیماییهای میلیون نفری تاسوعا و عاشورا در تهران، مسئله ایران در مجلس عوام بریتانیا مطرح شد. نمایندگان مجلس در حدود بیست سئوال از جیمز کالاهان، نخست وزیر به عمل آوردند. کالاهان خاطرنشان کرد: «اگر اوضاع فعلی ایران ادامه یابد، صلاح نمی داند ملکه انگلستان برنامه سفر خود به بنادر جنوب ایران را در فوریه 1979 اجرا کند. در هر حال اگر هم سفر ملکه به ایران عملی شود، این اقدام به هیچ وجه به معنای پشتیبانی از رژیم ایران نخواهد بود. »
چنین به نظر می رسید که زمامداران انگلیس از مشاهده راهپیمایی های تاسوعا و عاشورا که در حقیقت جلوه بارزی از مذهب به عنوان قوی ترین نیروی مخالف شاه را به جهانیان نشان داد و نقطه عطفی بود که انگلیسیها را متوجه اهمیت قدرت مذهب و نقش رهبری آن در ایران کرد، از مواضع خود دست کشیدند و از آن پس نه تنها اقدامی به نفع شاه نکردند، بلکه در کنفرانس گودالوپ ناقوس مرگ آن را نیز به صدادرآوردند.
در کنفرانس گودالوپ که در 15 دی ماه با شرکت جیمی کارتر، جیمز کالاهان، ژیسکار دستن و هلموت اشمیت تشکیل شد، رهبران کشورهای صنعتی جهان از کالاهان خواستند با سابقه و تجربه ای که انگلستان در مسائل ایران دارد اوضاع را تحلیل کند. کالاهان به استناد اطلاعات دقیقی که دیپلماتها و مأموران اطلاعاتی انگلیس فرستاده بودند نتیجه گیری بدبینانه ای کرد و گفت: «شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست. راه حل واقعی هم برای جانشینی او وجود ندارد. رجال سیاسی که در ایران مانده اند تواناییهای محدودی دارند. به علاوه بیشتر آنان با رژیم شاه ارتباطاتی داشته آلوده به مسائل و مشکلات این رژیم هستند. ارتش هم در این میان نمی تواند نقش انتقالی را ایفا کند زیرا فاقد تجربه ی سیاسی است و فرماندهان آن نیز به شاه وفادارترند.»
در این میان نقش برنامه فارسی رادیو بی بی سی در شعله ور کردن آتش انقلاب قابل توجه بود. رادیوی مزبور که از اواخر 1356 شروع به پخش گفتارهایی انتقادآمیز از رژیم شاه کرده بود، به نظر شاه و اطرافیانش از مخالفان پشتیبانی می کرد. روزی نبود که تلگرام شدیداللحنی به سفارت ایران در لندن واصل نشود و دستور ندهند جلو پخش این گفتارهای مضر و خرابکارانه را بگیرند. قطر پرونده رادیو بی بی سی و اعتراضات مکرر سفارت به بیست سانتی متر رسیده بود و مسئولان رادیو در پاسخ به اعتراضهای پی در پی سفارت اظهار می داشتند نظر خاصی ندارند و در پخش گزارشهای مربوط به ایران بی طرفی را رعایت می کنند. منتها چون خبرهای واصله از ایران داغ و پرشنونده است، مردم از آنها استقبال می کنند. یک روز راجی را به بوش مهاوس مرکز بی بی سی دعوت کردند و نمونه هایی از اخبار ایران را به او نشان دادند و مدعی شدند بین اخبار موافق و مخالف موازنه رعایت شده است.
در آخرین کنفرانس سنتو که در اردیبهشت 1357 در لندن تشکیل شد، دکتر خلعتبری به همتای انگلیسی اش اظهار داشت: «من واقعاً در حیرتم که چرا رادیو بی بی سی در پخش نظریات مخالفان ما به مراتب فعال تر است تا نظریات ما مگر ما با یکدیگر متحد نیستیم و در اینجا به عنوان هم پیمان گرد نیامده ایم؟» وزیر امورخاجه انگلیس پاسخ داد: «با نظر جنابعالی کاملاً موافقم. اما چه کنم که کاری از دستم ساخته نیست. بی بی سی سازمانی است که هرچند بخشی از بودجه ی آن را وزارت امور خارجه تأمین می کند، در کار خود از استقلال کامل برخوردار است و وزارت امورخارجه قدرت اعمال نظر در برنامه هایش را ندارد. »
بر اساس تحقیقی که سفارت ایران در لندن در خرداد 1357 به عمل آورد، در بخش رادیو بی بی سی 24 ایرانی به عنوان خبرنگار، تحلیل گر، نویسنده، مترجم، گوینده و غیره مشغول کار بودند که بیشترشان گرایشهای چپ یا ملی داشتند و در هر حال مخالف رژیم شاه بودند و چون تا حدودی از آزادی عمل برخوردار بودند از انتشار اخبار داغ و هیجان انگیز بر ضد رژیم و دامن زدن به آتش انقلاب فروگذار نمی کردند.
گفتارهای رادیو بی سی تا اواسط آبان 1357 از فضای باز سیاسی و استقرار حکومت دمکراتیک در ایران پشتیبانی می کرد و از ایرانیان با شنیدن این گفتارهای نتیجه می گرفتند که انگلیسیها از مخالفان میانه رو شاه پشتیبانی می کنند. ولی پس از آنکه دکتر سنجابی رهبری آیت الله خمینی را پذیرفت و به دنبال استعفای شریف امامی که دولت نظامی ازهاری روی کارآمد، لحن رادیو بی بی سی عوض شد و به پشتیبانی از انقلابیون تندرو پرداخت و مردم چنین نتیجه گیری کردند که انگلستان می کوشد روی رژیم آینده ایران حساب باز کند!
آخرین تشبث مذبوحانه شاه نزد مقامات انگلیسی، اعزام افشار، وزیر امورخارجه به لندن در 22 آذر 1357 بود. افشار در ملاقات با دکتر اوئن که فردای آن روز انجام گرفت، گفت: «اگر سلطنت واژگون شود خطر تجزیه و تلاشی ایران می رود و از مطمئن بودن صد در صد ارتش و تمایل اعلی حضرت به اینکه همچون یک پادشاه مشروطه سلطنت کند» صحبت کرد.
اوئن به تعداد عظیم تظاهرکنندگان روز عاشورا و لزوم به کار بردن حداقل زور اشاره کرد و گفت کشت و کشتار در افکار عمومی غرب اثر منفی باقی می گذارد و افزود: «لیکن به عقیده ما در پایتختهای غربی کاری نداشته باشید. ما را فراموش کنید. اگر کاری از ما ساخته است بگویید، ولی درست نیست که ما مشکلات داخلی شما را حل کنیم، حتی اگر راه حلی می داشتیم. »
راجی درباره ی این ملاقات می نویسد: «امروز یکی از آن روزهایی بود که یک بار دیگر بازمانده ی ناچیز غرور ملی ام لگدمال می شد. در حالی که آیت الله به توده های مردم روی آورده و از آنها می خواهد بر ضد شاه قیام کنند، ما در اینجا در لندن دست به دامان دولت انگلیس شده ایم. اگر امکان داشت عقربه ی زمان را به پنجاه سال یا حتی سی سال به عقب بازگرداند، شاید چنین چشم داشتی بی معنا نبود. اما امروزه دولت انگلستان با از دست رفتن قدرت امپراتوری اش به همان اندازه می تواند در آینده ی ایران مؤثر باشد که ما قادریم در سرنوشت مثلاً سومالی اثر داشته باشیم. بریتانیا حتی از نظر اقتصادی هم دیگر کبیر نیست و اگر نفت شمال نبود، آینده این کشور بسیار وخیم بود. پس چگونه ما ایرانیها سعی داریم قدرت و توانایی سحرآمیزی را که خود انگلیسیها هم مدعی آن نیستند به آن کشور نسبت دهیم؟»
پارسونز می نویسد: «پس از نخست وزیری بختیار در اوایل دی ماه 1357 سیاست رسمی ایالات متحده که از سوی وزارت امورخارجه آن کشور و سفیرشان در تهران تعقیب می شد، بر یک راه حل سیاسی تأکید می کرد و در آن شرایط از حکومت بختیار پشتیبانی می نمود. در اوایل ژانویه، ژنرال هایزر معاون فرماندهی نیروهای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی با مأموریت ویژه ای به تهران آمد. مآموریت او تا آنجا که من اطلاع یافتم آین بود که ژنرالها را از فکر یک اقدام نظامی یا کودتا باز دارد و آنها را به پشتیبانی از حکومت بختیار پس از خروج شاه وادار سازد. البته من در مورد این تحریکات و توطئه های پنهان محرم شمرده نمی شدم و اطلاعات من در این زمینه فقط مبتنی بر مسموعات بود... من روی هم رفته به این نتیجه رسیدم که ما با یک بحران پیچیده ی ویژه ایرانی روبه رو شده ایم و بهترین کاری که می توانیم بکنیم این است که به کلی پای خود را از آن کنار بکشیم و بگذاریم ایرانیها خودشان هر طور که می خواهند مسئله را حل کنند. لندن با نظر من موافقت کرد و پس از پنج سال مأموریت در ایران بازگشتم به لندن را پذیرفت.»
آنتونی پارسونز در اول بهمن 1357 چهار روز پس از عزیمت شاه و سه هفته قبل از پیروزی انقلاب تهران را ترک کرد و به قول خودش «با رفتن شاه از ایران و پایان مأموریتش در این کشور، علایق شخصی وی نسبت به ایران پایان یافت.»
در سال 1308 یکی از کارمندان اداره بازرگانی شوروی در تهران به نام گئورکی آقابکف به سفارت انگلیس پناهنده شد و به کمک انگلیسیها به اروپا رفت و در بلژیک کتابی منتشر کرد که در آن پرده از اسرار شبکه جاسوسی شوروی در ایران برمی داشت. سفارت انگلیس فهرستی از جاسوسان شوروی را در اختیار شهربانی قرار داد که شماری از آنان بازداشت شدند و رئیس دفتر رمز نخست وزیری اعدام شد. دولت ایران به موجب قانونی که در 5 تیر 1310 به تصویب مجلس رسید هرگونه فعالیتهای اشتراکی را ممنوع و متحصنین را به مجازات های سنگینی محکوم کرد.
منابع :
- آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر مرکز، تهران، 1377.
- ریشه های اجتماعی سیاست ایران، رساله دکتری، نیویورک، 1968.
- استوارت، ریچارد، در آخرین روزهای رضاشاه، انتشارات معین، تهران، 1370.
- ایوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران، انتشارات عطایی، تهران، 1368.
- بولارد، سرریدر، خاطرات سفیر انگلستان در ایران، انتشارات طرح نو، تهران، 1371.
- پارسونز، سرآنتونی، غرور و سقوط، نشر علم، تهران، 1372.
- راجی، پرویز، در خدمت تخت طاووس، انتشارات طرح نو، تهران، 1381.
- رایت، سردنیس، انگلیسی ها در میان ایرانیان، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1359.
- ایران و بریتانیا، انتشارات انجمن ایران، لندن، 2003.
- رادیو بی بی سی، انقلاب ایران به روایت بی بی سی، انتشارات طرح نو، تهران، 1372.
- زرگر، علی اصغر، تاریخ روابط ایران و انگلیس در دوره ی رضاشاه، انتشارات معین، پروین، تهران، 1372.
- شوکراس، ویلیام، آخرین سفرشاه، نشر البرز، تهران، 1369.
- صباحی، هوشنگ، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، نشرگفتار، تهران، 1379.
- غنی، سیروس، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها، انتشارات نیلوفر، تهران، 1377.
- فاتح، مصطفی، پنجاه سال نفت ایران، انتشارات پیام، تهران، 1358.
- فونتن، آندره، یک بستر و دو رؤیا، نشر نو، تهران، 1362.
- موسوی، دکترمحمدحسین، یادمانده ها از بربادررفته ها، نشر مهر، آلمان، 2003.
- مهدوی، عبدالرضا هوشنگ، تاریخ روابط خارجی ایران، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1349.
- سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، نشر البرز، تهران، 1373.
- در حاشیه سیاست خارجی، نشرگفتار، تهران، 1378.
- روزهای افتخار، نشر گفتار، تهران، 1378.
- نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ی ایران، انتشارات رسا، تهران، 1371.
1. مجله خواندنی ها. دوره 32، ش 13-6، 1350.
2. مجله خواندنی ها، دوره 35، ش 77، خرداد 1354.
3. روزنامه کیهان، 1353/12/3.
4. روزنامه رستاخیز، 1354/2/14.
5. روزنامه رستاخیز، 1354/2/18.
6. روزنامه رستاخیز، 1354/3/30.
7. روزنامه رستاخیز، 1354/7/1.
8. مجله جوانان رستاخیز، 1355/8/6.
9. مجله جوانان رستاخیز، 1356/3/19.
منبع مقاله :
(1387)، سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}